کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یوسف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن محمد (فخرالدین )بن عمر (صدرالدین )بن علی بن محمدبن حمویة جوینی ، مکنی به ابوالمظفر. از امرا و بزرگان ادب و از مردم جوین نیشابور بود. خانواده اش پس از نیمه ٔ دوم قرن پنجم در شام و مصر سکونت داشتند و او به سال 582 هَ. ق . در د...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن محمد المستنصر (یا المنتصر) باﷲبن محمدناصربن یعقوب قیسی کومی . فرمانروای مغرب اقصی ، از موحدان است . پس از مرگ پدرش مردم بدو بیعت کردند (سال 610 هَ . ق .). در روزگار او فتنه ها بالا گرفت و فرمانروایان نواحی به خودکامگی پرداخت...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن محمد میلوی (مولوی )، معروف به ابن وکیل و مکنی به ابوالحجاج . ادیب به مصر بود و تألیفاتی دارد که از آن جمله است : 1- تغریدالعندلیب علی غصن الاندلس الرطیب . 2- احسن المسالک لاخبار البرامک . 3- بغیةالمسامر و غنیةالمسافر. او پس...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم انصاری بیاسی ، ملقب به جمال الدین و مکنی به ابوالحجاج . از مورخان و حافظان حدیث و دانشمندان اندلس بود. در بیاسة از حوالی جیان به دنیا آمد و در تونس درگذشت (573-653 هَ . ق .). از آثار اوست : 1- الاعلام بالحروب ...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالجوادبن خضر شربینی مصری . مؤلف کتاب «هزالقحوف بشرح قصیدة ابی شادوف » است که به زبان عامیانه و فکاهی است و نیز قصیده ای به نام «اللآلی و الدرر» در پند و اندرز دارد که از حروف بی نقطه تشکیل شده است و شرحی بر آن قصی...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن محمدبن عثمان بن یوسف سرخسی دمشقی ، ملقب به شرف الدین . از نویسندگان و علمای حدیث بود. برزالی و ذهبی و ابن رافع از او روایت شنیدند (639-721 هَ . ق .). وی در دمشق کتاب می فروخت . دیوان شاعران بذله گو مانند ابن المشد و شواء را ...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن محمدبن قارو، مکنی به ابوالحجاج . از بسیاری سماع حدیث کرد و به خراسان رفت و در بلخ سکونت گزید و به سال 535 هَ .ق . در همان شهر درگذشت . (از تاج العروس ذیل جیان ).
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدبن زین الدین حسینی عاملی . از دانشمندان شیعه در علم تراجم بزرگان تشیع بود و از آثار او کتاب «الاقوال فی معرفة الرجال » را می توان یاد کرد که به سال 982 هَ . ق . در نجف آن را به پایان برده . مرگ وی پس از سال 982 هَ...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن محمدبن موسی بن یونس بن منعة، مکنی به ابوالمعالی و معروف به ابن منعة. قاضی موصل بود. و ریاست آن اقلیم به وی ختم شد. به سال 716 هَ . ق . در سلطانیه درگذشت . «شرح الحاوی » در فقه شافعی از اوست . (از اعلام زرکلی ).
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن محمدبن هبةاﷲ واسطی ، مکنی به ابوالمظفر و ملقب به مجدالدین و معروف به ابن البوقی وزیر. دانشمندی از خاندان علم و ادب و ریاست بود و از سال 621 هَ . ق . به مدت ده سال با کمال کاردانی و حسن تدبیر وزارت خوزستان را به عهده داشت و د...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن محمدبن یحیی بن ابی بکربن علی بطاح اهدل حسینی زبیدی . محقق و مدرس و از علمای شافعی در یمن و مشتغل در تاریخ و حساب و فرائض دینی بود. از زبید به مکه و مدینه مهاجرت کرد و به تدریس و تألیف اشتغال ورزید. و به سال 1246 هَ . ق . در...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن محمدبن یوسف بن اسماعیل بن فرج بن نصر. سلطان ابوالحجاج غرناطی اندلسی ، پادشاه غرناطه و از شاهان دولت بنی نصربن احمر در اندلس بود. به سال 793 هَ . ق . پس از مرگ پدر به سلطنت رسید و به سال 796 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی ...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲبن یحیی بن غالب بلوی مالقی اندلسی مالکی ، مکنی به ابوالحجاج و معروف به ابن الشیخ . از زاهدان و دانشمندان زبان و ادب بود. وی در مالقه به سال 529 هَ .ق . به دنیا آمد و به سال 604 هَ . ق . درگذشت . در حدود دوازده مس...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن محمدجان کوسج قراباغی . متوفا به سال 1054 هَ . ق . در علم معقول از مستعدان روزگار گذشته و در فکر و سخن هم فائق اقران گشته . او راست :خون شد دل من خوب شد این خون شدنی بودآن به که ز بیداد تو شد چون شدنی بود. (از فرهنگ سخنوران )...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن محمدخان قره باغی . از علمای کلام و از مردم ده قره باغ همدان و به قره باغی معروف بود. از آثار اوست : 1- تفسیر قول اﷲ، لیس کمثله شی ٔ. 2- رساله ای در کلام . 3- رساله ای در اثبات واجب . 4- حاشیه بر شرح العقاید العضدیة. وی پس از...