کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ینم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ینم
لغتنامه دهخدا
ینم . [ ی َ ن َ ] (ع اِ) بزرقطونا. ینمه . (آنندراج ). اسفرزه . (ناظم الاطباء). سفرزه . اسپرزه . (یادداشت مؤلف ). || گیاهی که در التیام زخمها به کار آید. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نباتی است . (مهذب الاسماء).
-
جستوجو در متن
-
ینمة
لغتنامه دهخدا
ینمة. [ ی َ م َ] (ع اِ) یکی ینم . ینمه . (منتهی الارب ). واحد ینم یعنی یک دانه اسفرزه . (ناظم الاطباء). رجوع یه ینم شود.
-
جفیر
لغتنامه دهخدا
جفیر. [ ج َ ] (اِخ ) موضعی است به ناحیه ٔ ضریه . (منتهی الارب ). موضعی است . حجرالملک در این شعر خود:لمن النار أوقدت بجفیرلم ینم عنک مصطل مقرور.از آن یاد کند. (از معجم البلدان ).
-
مبات
لغتنامه دهخدا
مبات . [ م َ ] (ع مص ) (از «ب ی ت ») شب گذراندن . (آنندراج ) (غیاث ). بات یبیت بیتوتةً و مبیتاً و مباتاً، ادرکه ُ اللیل نام او لم ینم . (اقرب الموارد). || (اِ) جای شب گذراندن . (غیاث ) (آنندراج ).
-
اسپرزه
لغتنامه دهخدا
اسپرزه . [ اِ پ َ زَ / زِ ](اِ) اسفرزه . قطونا. بزرقطونا. اسپغول . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). شکم پاره . قارنی یارق . اسفیوس . برغوثی . بخدُق . فسیلیون . یَنم . ینمه .
-
اسفرزه
لغتنامه دهخدا
اسفرزه . [ اِ ف َ زَ / زِ ] (اِ) قطونا. بزرقطونا. (محمودبن عمر). اسپرزه . اسپغول . شکم پاره . قارنی یارق . اسفیوس . سبیوس . سابوس . سپیوش . اشجاره . ختل . بخدق . فسیلیون . بشولیون . بنگو. حشیشةالبراغیث . ینم . هروتوم . برغوثی . هریخم . ینمه . رجوع به...
-
قسقسة
لغتنامه دهخدا
قسقسة. [ ق َ ق َ س َ ] (ع مص ) سرعت و شتاب کردن . || مواظبت داشتن در سیر. (اقرب الموارد). || همه شب رفتن . || خو کردن شب رفتن را. (منتهی الارب ): قسقس لیلَه أجمع؛ اذا لم ینم . (از تکمله ٔاقرب الموارد). || خوردن آنچه بر استخوان باشد از گوشت و مغز. ||...
-
اسبغول
لغتنامه دهخدا
اسبغول . [ اَ ] (اِ) بذرقطونا. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). و وجه تسمیه ٔ او به اسبغول آنست که چون معنی غول گوش باشد و این گیاه شبیه به گوش اسب است اسبغول گویند و این در صیدنه ٔ ابی ریحان مسطور است . (فرهنگ خطی ) (فرهنگ سروری ). اسفیوش . (فرهنگ سرو...
-
اسفیوش
لغتنامه دهخدا
اسفیوش . [ اَ ] (اِ) اَسفیوس . لغت فارسی و آن بزرقطوناست . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بزرقطوناباشد. (سروری ). بر وزن و معنی اسپیوش است که بزرقطونا باشد و عربان بقله ٔ مبارکه گویند. (برهان ). بزرقطونا یعنی اسفرزه . (انجمن آرای ناصری ). بشولیون است و برغوثی...
-
بزرقطونا
لغتنامه دهخدا
بزرقطونا. [ ب َ رِ ق َ / ق ُ ] (ع اِ مرکب ) اسفرزه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). اسبغول . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). بشولیون . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). هری تخم . (مهذب الاسماء). فارسیان آنرا اسیلیوس [ظ: اسفیوش ] خوانند. (نزهةالقلوب ). یَنَم...
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن احمد الاندلسی . او راست :ودعتنی بزفرة و اعتناق ثم نادت متی یکون التلاقی و تصدّت فاشرق الصبح منهابین تلک الجیوب و الاطواق یا سقیم الجفون من غیر سقم بین عینیک مصرع العشاق ان یوم الفراق افظع یوم لیتنی مت قبل یوم الفراق .و او را...
-
پوستین
لغتنامه دهخدا
پوستین . (ص نسبی ) منسوب به پوست . جامه ٔ پوستی : همی پوستین بود پوشیدنش ز کشک و ز ارزن بدی خوردنش . فردوسی . || (اِ مرکب ) پوست : و گربه را از خون مار پوستین آهار داد. (سندبادنامه چ استانبول ص 152).ای سگ گرگین زشت از حرص و جوش پوستین شیر را بر خود م...
-
ظهیرالدین
لغتنامه دهخدا
ظهیرالدین . [ ظَ رُدْ دی ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن الامام ابوالقاسم زیدبن محمدبن الحسین البیهقی . او یکی از علمای مشهور قرن ششم هجری است ، و در حدود سنه ٔ 490 هَ . ق . متولد شده و در سنه ٔ 565 هَ . ق . وفات یافته است و معاصر محمدبن عبدالکریم شهرستانی ...