کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یمینی سمنانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یمینی سمنانی
لغتنامه دهخدا
یمینی سمنانی . [ ی َ نی ِ س ِ ] (اِخ ) یا میریمینی شمشیرفروش . معاصر شاه طهماسب صفوی بود و به سال 981 هَ . ق . درگذشت . (از روز روشن ص 951). شاعری خوش طبع و خوش سلیقه بودو به شمشیرسازی اشتغال داشت . این دو بیت از اوست :به دست پنبه ٔ داغم به جای نسرین...
-
واژههای مشابه
-
یمینی گرجی
لغتنامه دهخدا
یمینی گرجی . [ ی َ نی ِ گ ُ ] (اِخ ) از موالی شاه طهماسب صفوی بود و در شعر طبعی قوی داشت . از اشعار اوست :دستی که عنان خویش گیردامروز درآستین کس نیست .(از صبح گلشن ص 616) (از فرهنگ سخنوران ).
-
جزع یمینی
لغتنامه دهخدا
جزع یمینی . [ ج َ ع ِ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) همان جزع یمانی است . رجوع به این کلمه شود. حمداﷲ مستوفی آرد: معدن جزع به یمن باشد و چند جای دیگر اما هیچ نوع از یمنی صلب تر نباشد. (نزهة القلوب ج 3 ص 205).
-
یمینی نیا
واژهنامه آزاد
نسبت اجدادی است
-
جستوجو در متن
-
یمنی سمنانی
لغتنامه دهخدا
یمنی سمنانی . [ ی ُ ی ِ س ِ ] (اِخ ) رجوع به یمینی سمنانی شود.
-
طبق
لغتنامه دهخدا
طبق . [ طَ ب َ ] (اِخ ) معرب است . اصلش تبوک ،و فارسی است . رکابی و خوان . (ناظم الاطباء). || ظرفی که میخورند بر آن . (منتهی الارب ). ج ، اطباق . ظرف معروف . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بشقاب . ظرف پَخ که بر آن طعام خورند. پیشیاره . (طبق ؛ سفر اعداد 7...
-
خاطر
لغتنامه دهخدا
خاطر. [ طِ ] (ع اِ)آنچه در دل گذرد. (از منتخب ) (بهار عجم ) (خیابان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). فکر. اندیشه . ادراک . (ناظم الاطباء). خیال . قریحه : گر این گفته داد است ره بسپریدوگر نیست از خاطرم بسترید. فردوسی .با خاطر عطاردی و با جمال ماه با فر آف...
-
نزدیک
لغتنامه دهخدا
نزدیک . [ ن َ ] (حرف اضافه ، ق ) پهلوی : نزدیک (نزدیک )، از: نزد + یک (علامت نسبت )، نیز پهلوی : نزدیست ،کردی : نزوک (نزدیک ، قریب )، نزیک ، نزیک ، نزوک ، نیز کردی : نک (نزدیک ، پهلوی )، مخفف نزدک ، بلوچی : نزیک ، نزیخ ، نزی ، گیلکی : نزدیک ، فریزندی...
-
بال
لغتنامه دهخدا
بال . (اِ) از انسان و حیوانات چرنده از کتف بود تا سر ناخن دست و بعضی گفته اند از شانه تا آرنج که مرفق باشد. (برهان قاطع). به لهجه ٔ طبری بال بمعنی دست ، در مازندرانی کنونی و گیلکی و قزوینی همچنین است . در اورامانی بالا و در سمنانی و لاسگردی و شهمیرزا...
-
استراباد
لغتنامه دهخدا
استراباد. [ اِ ت َ ] (اِخ ) استرآباد. دهی نزدیک جرجان . (منتهی الارب ). شهریست [ بناحیت دیلمان ] بردامن کوه نهاده بانعمت و خرم و آبهای روان و هوای درست و ایشان به دو زبان سخن گویند یکی به لوترای استرابادی و دیگری به پارسی کردانی و از وی جامه های بسیا...
-
سر
لغتنامه دهخدا
سر. [ س َ ] (اِ) پهلوی «سر» ، اوستا «سره » «بارتولمه 1565» «نیبرگ 202»، در پهلوی «اسر» (بی سر، بی پایان )، هندی باستان «سیرس » (رأس )، ارمنی «سر» (ارتفاع ، نوک و قله ، نشیب )، کردی ، افغانی ، بلوچی و سریکلی «سر» ، استی «سر» ، وخی ، سنگلیچی و منجی «س...
-
زیر
لغتنامه دهخدا
زیر. (ق ، اِ، حرف اضافه ) نقیض بالا. (برهان ). یعنی پایین . پهلوی «ازیر» ، «اژر» ، «هچ -اذر» ، از اوستایی «هچا + اذئیری » ، کردی «ژیر» ، بلوچی عاریتی «چره » و «شرا» و «شر» ... گیلکی «جیر» ، در اوراق مانوی به پارتی «دری » . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). تر...