کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یمامی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یمامی
لغتنامه دهخدا
یمامی . [ ی َ می ی ] (اِخ ) ابن ابی سعید، مکنی به ابوالفرج . از مردم بصره و پزشکی عالیقدر و معاصر ابن سینا بود و ده سال پس از وی درگذشته است . رجوع به ابوالفرج (ابن ابی سعید یمامی ) شود.
-
یمامی
لغتنامه دهخدا
یمامی .[ ی َ می ی ] (ص نسبی ) منسوب به یمامة. (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). منسوب است به یمامة که شهری است از بلاد عوالی . (از انساب سمعانی ). و رجوع به یمامة شود.
-
واژههای مشابه
-
علی یمامی
لغتنامه دهخدا
علی یمامی . [ ع َ ی ِ ی َ ] (اِخ ) ابن طلق بن منذربن قیس بن عمروبن عبداﷲبن عمربن عبدالعزی بن سحیم حنفی سحیمی یمامی . رجوع به علی سحیمی شود.
-
علی یمامی
لغتنامه دهخدا
علی یمامی . [ ع َ ی ِ ی َ ] (اِخ ) ابن شیبان بن محرزبن عمروبن عبداﷲبن عمروبن عبدالعزیزبن سحیم حنفی سحیمی یمامی . مکنی به ابویحیی . رجوع به علی سحیمی شود.
-
ابوحنیفه ٔ یمامی
لغتنامه دهخدا
ابوحنیفه ٔ یمامی . [ اَ ح َ ف َ ی ِ ی َ ] (اِخ ) محدث است و ابن المبارک از وی حدیث کند.
-
جستوجو در متن
-
جابر
لغتنامه دهخدا
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) یمامی . رجوع به جابربن عبداﷲ یمامی شود.
-
غسان
لغتنامه دهخدا
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) ابن ابان یمامی ، مکنی به ابوروح . احمدبن محمدبن عمربن یونس یمامی از وی حدیثی نقل کرده است . (از لسان المیزان ج 4 ص 418).
-
ابوالفرج
لغتنامه دهخدا
ابوالفرج . [ اَ بُل ْ ف َ رَ ] (اِخ ) یمامی . ابن ابی سعید. رجوع به ابوالفرج بن ابی سعید شود.
-
ابوسهل
لغتنامه دهخدا
ابوسهل . [ اَ س َ ] (اِخ ) ایّوب بن محمد یمامی . محدّث است و لقب وی ابوالجمل است .
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن شیبان بن محرزبن عمروبن عبداﷲبن عمروبن عبدالعزیزبن سحیم حنفی سحیمی یمامی ، مکنّی به ابویحیی . رجوع به علی سحیمی شود.
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) یمامی رهمی . نام یکی از فصحای عرب به روزگار قاسم انباری . او از عبیدالقاسم بن الاصبغ السلمی روایت کند. (ابن الندیم ).
-
علی حنفی
لغتنامه دهخدا
علی حنفی . [ ع َ ی ِ ح َ ن َ ] (اِخ ) ابن شیبان بن محرزبن عمروبن عبداﷲبن عمروبن عبدالعزیز سحیم حنفی سحیمی یمامی ، مکنّی به ابویحیی . رجوع به علی سحیمی شود.
-
علی حنفی
لغتنامه دهخدا
علی حنفی . [ ع َ ی ِ ح َ ن َ ] (اِخ ) ابن طلق بن منذربن قیس بن عمربن عبداﷲبن عمربن عبدالعزبن سحیم حنفی سحیمی یمامی . رجوع به علی سحیمی شود.