کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یمامه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یمامه
لغتنامه دهخدا
یمامه . [ ی َ م َ ] (ع اِ) یمامة. اسم کبوتر خانگی است .(تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع یه یمام و یمامة شود.
-
واژههای مشابه
-
یمامة
لغتنامه دهخدا
یمامة. [ ی َ م َ ] (اِخ ) یمامه . جوالیمامة. این بلاد که دارای نخیلات بسیارند عبارتند از نجد و تهامه و بحرین و عمان . (ناظم الاطباء). شهری بزرگ و دارای دیه ها و قلعه ها و چشمه ها و نخلستان هاست . نام اولش «جو» بوده و بعد به نام کبوتر، به یمامة موسوم ...
-
یمامة
لغتنامه دهخدا
یمامة. [ ی َ م َ ] (اِخ ) یمامه . نام کنیزکی کبودچشم که سوار را از مسافت سه روز راه می دیده است .- امثال : اَبصر من زرقاء الیمامة .و بلاد جو، منسوب به اسم آن کنیزک می باشد.(ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ).
-
یمامة
لغتنامه دهخدا
یمامة. [ ی َ م َ ] (ع اِ) واحد یمام . یک کبوتر دشتی . (ناظم الاطباء). یکی یمام . (منتهی الارب ). || قصد و آهنگ . (ناظم الاطباء). آهنگ و قصد. (منتهی الارب ). و رجوع یه یمام شود.
-
عنز یمامة
لغتنامه دهخدا
عنز یمامة. [ ع َ زِ ی َ م َ ] (اِخ ) نام زنی است از بنی طسم ، در جاهلیت که به اسارت درآمد و اسیرکنندگان وی را بر هودجی نشاندند و در کردار و گفتار با وی مهربانی و لطف بسیار کردند. و او چون این وضع را بدید گفت : «هذا شر یومی »؛ یعنی این بدترین دو روز م...
-
جستوجو در متن
-
یمامی
لغتنامه دهخدا
یمامی .[ ی َ می ی ] (ص نسبی ) منسوب به یمامة. (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). منسوب است به یمامة که شهری است از بلاد عوالی . (از انساب سمعانی ). و رجوع به یمامة شود.
-
آطام
لغتنامه دهخدا
آطام . (اِخ ) نام دهی به یَمامه .
-
کرمة
لغتنامه دهخدا
کرمة. [ ک ُ م َ ] (اِخ ) ناحیه ای است به یمامة. (منتهی الارب ). از نواحی یمامه است . (از معجم البلدان ).
-
سبل
لغتنامه دهخدا
سبل . [ س َ ب َ ] (اِخ ) نام موضعیست نزدیک یمامه . (منتهی الارب ). موضعی در بلاد رباب نزدیک یمامه . (معجم البلدان ).
-
سحیمیة
لغتنامه دهخدا
سحیمیة. [ س ُ ح َ می ی َ ] (اِخ ) نام قریه ای است در طریق یمامة از نیاج ، و گویند از نواحی یمامة است . (معجم البلدان ).
-
زیدی
لغتنامه دهخدا
زیدی . [ زَ ] (اِخ ) دهی است به یمامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قریه ای به یمامه که باغها و نخلستان ها دارد. (از معجم البلدان ).
-
فرزة
لغتنامه دهخدا
فرزة. [ ف ُ زَ ] (اِخ ) کوهی است به یمامه . (منتهی الارب ). گویا کوهی است در نزدیکی یمامه . (معجم البلدان ).
-
صدارة
لغتنامه دهخدا
صدارة. [ ص ِ رَ ] (اِخ ) قریه ای است به یمامه . (منتهی الارب ). قریه ای است به یمامه مر بنی جعده را. (معجم البلدان ).