کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یقظ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یقظ
لغتنامه دهخدا
یقظ. [ ی َ ق َ ] (ع مص ) یقاظة. (ناظم الاطباء). بیدار شدن .(از منتهی الارب ) (دهار). بیدار گردیدن . (آنندراج ).
-
یقظ
لغتنامه دهخدا
یقظ. [ ی َ ق ِ ] (ع ص ) بیدار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار) (نصاب الصبیان ). رجل یقظ؛ مرد بیدار. ج ، ایقاظ. (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن جرجانی ص 108). || هوشیار. باهوش . (یادداشت مؤلف ). مرد زیرک و هوشیار. (از ناظم الاطباء). هشیار. (منتهی الار...
-
یقظ
لغتنامه دهخدا
یقظ. [ ی َ ق ُ ] (ع ص ) یَقِظ. مرد بیدار و زیرک و هوشیار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به یَقِظ شود.
-
جستوجو در متن
-
ایقاظ
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ یَقِظ ؛ بیداران ، هوشیاران .
-
یقظان
لغتنامه دهخدا
یقظان . [ ی َ ] (ع ص ) بیدار. (منتهی الارب ) (دهار) (غیاث ) (آنندراج ). || هوشیار. ج ، یَقاظی ̍. (منتهی الارب ) (آنندراج ). باهوش . هشیار. یَقِظ. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یقظ شود.- ابویقظان ؛ خروس . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).- || خر. (آنندراج ).
-
یقظی
لغتنامه دهخدا
یقظی . [ ی َ ظا] (ع ص ) امراءة یقظی ؛ زن بیدار و هشیار. ج ، یَقاظی ̍. (ناظم الاطباء). تأنیث یقظان . (منتهی الارب ). زن بیدار و هشیار. (آنندراج ). و رجوع به یقظان و یقظ شود.
-
ایقاظ
لغتنامه دهخدا
ایقاظ. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ یقظ. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : همچو آن اصحاب کهف از راه جودمی چرم ز ایقاظ نی بل هم رقود.مولوی .
-
نائم
لغتنامه دهخدا
نائم . [ ءِ ] (ع ص ) خفته . خوابیده . (آنندراج ). خسپنده . (شمس اللغات ) (ناظم الاطباء). مضطجع. (المنجد). مقابل یَقَظ به معنی بیدار. (از غیاث اللغات ). به خواب رفته . آرامیده . خسبیده . خسبنده . خواب کننده . نعت است از نوم : همچنین دنیا که حلم نائم ا...
-
آگاه
لغتنامه دهخدا
آگاه . (ص ) آگه . مطلع. باخبر. مخبر. خبردار. مستحضر.- آگاه بودن ؛ خبر داشتن . آگاهی داشتن : ز کوه سپند و ز پیل ژیان گمانم که آگاه بد پهلوان . فردوسی .گرازان گرازان نه آگاه از این که بیژن نهاده ست بر بور زین . فردوسی .بجائی که لشکرگه شاه بودکه گستهم ...
-
ابوالفتح
لغتنامه دهخدا
ابوالفتح . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) بُسْتی . علی بن محمدبن حسین بن یوسف بن محمدبن عبدالعزیز ملقب به نظام الدین شاعر مشهور. ابن خلکان گوید: او صاحب طریقتی انیقه و تجنیسی انیس و بدیعالتأسیس است و از گفته های اوست : من اصلح فاسده ارغم حاسده . من اطاع غض...