کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یغمایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
یغمایی
معنی
(یَ) [ تر - فا. ] 1 - (ص نسب .) منسوب به یغما. 2 - خوبرو، زیبا.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
یغمایی
لغتنامه دهخدا
یغمایی . [ ی َ ] (اِخ ) طایفه ای که در بلوک جندق مسکن دارند. (یادداشت مؤلف ).
-
یغمایی
لغتنامه دهخدا
یغمایی . [ ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به یغما که شهری است از ترکستان . (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || اهل یغما. از مردم یغما. (یادداشت مؤلف ). || متعلق به یغما. که از شهر یغما باشد. (یادداشت مؤلف ). || کنایه از زیباروی و خوش اندام . (از یادداش...
-
یغمایی
فرهنگ فارسی معین
(یَ) [ تر - فا. ] 1 - (ص نسب .) منسوب به یغما. 2 - خوبرو، زیبا.
-
جستوجو در متن
-
چپاولچی
واژگان مترادف و متضاد
چپاولگر، تاراجگر، غارتگر، یغماگر، یغمایی، چپوچی
-
چپوچی
واژگان مترادف و متضاد
۱. چپاولگر، غارتگر، یغماگر، چپاولچی، تاراجگر، یغمایی ۲. دزد
-
یغمایی٢
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به یغما، شهری در ترکستان که زیبارویان آن معروف بودهاند) [ترکی. فارسی] [قدیمی] yaqmāyi ١. از مردم یغما.٢. [مجاز] زیبارو: ◻︎ من همان روز دل و صبر به یغما دادم / که مقید شدم آن دلبر یغمایی را (سعدی۲: ۳۱۶).
-
تاجیکانه
لغتنامه دهخدا
تاجیکانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به تاجیک . مانند تاجیکان : روی تاجیکانه ات بنمای تا داغ حبش آسمان بر چهره ٔ ترکان یغمایی کشد.سعدی .
-
کوچکک
لغتنامه دهخدا
کوچکک . [ چ َ / چ ِ ک َ ] (ص مصغر) سخت کوچک . بسیار کوچک : خروشنده از جای بجهد دژم مر این کوچکک را بدرد ز هم .اسدی (گرشاسب نامه چ یغمایی ص 453).
-
عنبر هندو
لغتنامه دهخدا
عنبر هندو. [ عَم ْ ب َ رِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عنبر هندوستان . عنبر که از سواحل هندوستان آرند : او ز گاوت عنبر هندو دهدتو ز آهو مشک یغمایی فرست .خاقانی .
-
خلخانی
لغتنامه دهخدا
خلخانی . [ خ َل ْ ل ُ ](ص نسبی ) منسوب به خلخ . کنایه از صورت : سرای تو پرسرو و پر ماه و پر گل ز یغمایی و چینی و خلخانی .فرخی .
-
زهرخورد
لغتنامه دهخدا
زهرخورد. [ زَخوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) مسموم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زهرخورده . به زهر آغشته شده : شد آنگه برش رازگوینده تنگ نهان دشنه ٔ زهرخورده بچنگ ...دلاور پرندآوری زهرخورد کشید و بپوشید درع نبرد. اسدی (گرشاسبنامه چ یغمایی ص 112).رجوع به ز...
-
مشکپوش
لغتنامه دهخدا
مشکپوش . [ م ُ / م ِ ] (ن مف مرکب ) پوشیده از مشک . خوشبوی . معطر : بنفشه دگرباره شد مشکپوش سر نرگس آمد ز مستی به جوش . خاقانی . || کنایه است از موی رخسار مرد : یکی کودک نورسید است زوش هنوزش نگشته ست گل مشکپوش .اسدی (گرشاسب نامه چ یغمایی ص 82).
-
گروس
لغتنامه دهخدا
گروس . [ گ ُ ] (اِ) موی پیچه و موی باف زنان . (برهان ) (آنندراج ) : چو آورد چرخ از ستاره سپاه شب قیرگون شد گروس سیاه . اسدی .(در گرشاسب نامه ٔ اسدی چ حبیب یغمایی بصورت «گروس » آمده . رجوع به فهرست آن کتاب ص 491شود). رجوع به کرس شود. || چرک و ریم جامه...
-
زهرخورده
لغتنامه دهخدا
زهرخورده . [ زَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کسی که ندانسته زهر خورده . آنکه سم خورده . (فرهنگ فارسی معین ). || به زهر آغشته . زهرخورد. زهرزده : که تا من برم نامه نزدش دلیریکی دشنه ٔ زهرخورده به زیر. اسدی (گرشاسبنامه چ یغمایی ص 111).شد آنگه بر...