کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یزدان پرستنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
فتح آباد یزدان آباد
لغتنامه دهخدا
فتح آباد یزدان آباد. [ ف َ دِ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش زرند شهرستان کرمان ، که سر راه مالرو زرند به بافق قرار دارد. جلگه ای معتدل و دارای 273 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده اش غلات ، پنبه ، پسته ، حبوب . شغل ا...
-
یزدان آباد بالا
لغتنامه دهخدا
یزدان آباد بالا. [ ی َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهر کهنه بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 15 هزارگزی شمال باختر قوچان . جمعیت آن 340 تن و آب آن از چشمه و قنات است . راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
یزدان آباد پائین
لغتنامه دهخدا
یزدان آباد پائین . [ ی َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهر کهنه بخش حومه ٔ شهرستان قوچان واقع در 22 هزارگزی شمال باختری قوچان . سکنه ٔ آن 1063 تن و آب آن از قنات است . راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
نام یزدان خواندن
لغتنامه دهخدا
نام یزدان خواندن . [ م ِ ی َ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) نام یزدان خواندن بر کسی ، رفع چشم بد یا اظهار تحسین و اعجاب را نام خدا بر زبان آوردن ، نظیر: ماشااﷲ! چشم بد دور! نام خدا! : گوان را به تخت کئی برنشاندبر ایشان همه نام یزدان بخواند. فردوسی .به رستم...
-
جستوجو در متن
-
پرستنده
لغتنامه دهخدا
پرستنده .[ پ َ رَ ت َ دَ / دِ ] (نف ) پرستار. بنده . عبد. برده . چاکر. خادم . غلام . نوکر. خدمتکار. قَین . وصیف : عبدالرحمن [ بن مسلم ] گفت برادرم قتیبة از این نیندیشد اگر من پرستنده ای از آن خویش بفرستم ایشان بجهان اندر بپراکنند. (تاریخ طبری ترجمه ٔ...
-
پاکدست
لغتنامه دهخدا
پاکدست . [ دَ ] (ص مرکب )درستکار. با صحّت عمل . مقابل ناپاکدست : نبیره ٔ جهاندار هوشنگ هست همان راد و بینادل و پاکدست . فردوسی .گشاده زبان و دل و پاکدست پرستنده ٔ شاه و یزدان پرست . فردوسی .سر بسر دعویست مرد امر و معنی دار کوتیزبینی پاکدستی رهبری غمخ...
-
شنویدن
لغتنامه دهخدا
شنویدن . [ ش َ / ش ِ ن َ دَ ] (مص ) شنودن . (فرهنگ فارسی معین ). شنیدن . (آنندراج ). استماع کردن . نیوشیدن . بشنیدن . (یادداشت مؤلف ) : چو رودابه این از پدر بشنویددلش گشت پرخون رخش شنبلید. فردوسی .چو یزدان پرستنده او را بدیدچنان ناله ٔ زار او بشنوید...
-
راه جوینده
لغتنامه دهخدا
راه جوینده . [ ی َ دَ/ دِ ] (نف مرکب ) راهجوی . جوینده ٔ راه : برو راه بربسته پوینده راگذر گم شده راه جوینده را. نظامی .و رجوع به راهجو و راهجوی شود.- جوینده راه ؛ که راه را جستجو کند. که در جستجوی راه باشد.- || که راه دین را جستجو کند. که در جستجوی...
-
بیزار گشتن
لغتنامه دهخدا
بیزار گشتن . [ گ َ ت َ] (مص مرکب ) برگشتن . جدا شدن . دور شدن : ز یزدان پرستنده بیزار گشت وز او نام و آواز تو خوار گشت . فردوسی . || متنفر گشتن . نفرت زده گشتن . متنفر شدن . کراهت و نفرت داشتن : که بیزار گشتیم ز افراسیاب نخواهیم دیدار او را بخواب . ف...
-
صورت پرست
لغتنامه دهخدا
صورت پرست . [ رَ پ َ رَ ] (نف مرکب ) پرستنده ٔ صورت . فریفته ٔ جمال ظاهر : آنچه با صورت پرستان هری کردی عیان هیچ صورت بین ندارد ز آن معانی جز خبر. سنائی .عاشق خویشی تو و صورت پرست زآن سپهر آیینه ای داری بدست . نظامی .نظر بر بت نهی صورت پرستی قدم بر ...
-
استاده
لغتنامه دهخدا
استاده . [ اِ دَ/ دِ ] (ن مف / نف ) مخفف ایستاده . قائم : ره نیکمردان آزاده گیرچو استاده ای دست افتاده گیر. سعدی . || ساکن . بیحرکت . راکد: فاحم ؛ آب استاده . (منتهی الارب ) : الا تا بود فرّ یزدان پاک رونده ست گردون و استاده خاک ... اسدی (گرشاسب نامه...
-
پرست
لغتنامه دهخدا
پرست . [ پ َ رَ ] (نف ) پرستنده و پرستار باشد و شخصی را نیز گویند که در وهم و پندار خود یعنی در فکر وخیال خود مانده باشد. (برهان ). برای کلمات مرکبه ٔ باپرست ذیل رجوع به ردیف و رده ٔ همین کلمات شود: بت پرست . آتش پرست . می پرست . خداپرست . پول پرست ....
-
آتش پرست
لغتنامه دهخدا
آتش پرست . [ ت َ پ َ رَ ] (نف مرکب ) آنکه آتش را چون قبله ای نیایش کند : همه کسی صنما [ مر ] ترا پرستد و مااز آتش دل آتش پرست شاماریم . منطقی (از فرهنگ اسدی ، خطی ).بیک هفته بر پیش یزدان بدندمپندار کآتش پرستان بدندکه آتش بدانگاه محراب بودپرستنده را د...
-
پاکدل
لغتنامه دهخدا
پاکدل . [ دِ ] (ص مرکب ) آنکه در دل حیله و مکر ندارد.آنکه کینه و حسد ندارد. پاک قلب . صاحب قلب سلیم . مخلص . ناصح الجیب . مقابل ناپاکدل . (فردوسی ) : چنین گفت کز دین پرستان ماهم از پاکدل زیردستان ما. فردوسی .که قیدافه ٔ پاکدل را بگوی که جز راستی در ز...
-
برسم
لغتنامه دهخدا
برسم . [ ب َ س َ ] (اِ) از کلمه ٔ برسمن اوستایی و مشتق از برز بمعنی بالش و نمو. (از یادداشت بخط مؤلف ). شاخه های بریده ٔ درخت است که هریک را در پهلوی تاک و در فارسی تای گویند و باید که از رستنی باشد نه از فلز و از درختی پاکیزه و متأخران گویند از ان...