کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یزدان آباد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یزدان آباد
لغتنامه دهخدا
یزدان آباد. [ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج بخش حومه ٔ شهرستان قوچان واقع در 37 هزارگزی جنوب خاوری قوچان و دو هزارگزی جنوب شوسه ٔ قدیمی قوچان به مشهد. آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
یزدان آباد
لغتنامه دهخدا
یزدان آباد. [ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش زرند شهرستان کرمان واقع در سر راه مالرو زرند به بافق . سکنه ٔ آن 547 تن و آب آن از قنات است . راه آن اتومبیل رو و فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
یزدان آباد
لغتنامه دهخدا
یزدان آباد. [ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودآب بخش فهرج شهرستان بم واقع در کنار راه فرعی بم به کروک . سکنه ٔ آن 176 تن و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
واژههای مشابه
-
یزدانداد
فرهنگ نامها
(تلفظ: yazdān dād) خداداد ؛ (در اعلام) نام پسر شاپور سیستانی ، یکی از دستیارانِ ابومنصور المعمری در جمعآوری شاهنامهی منثور ابو منصوری .
-
یزداندخت
فرهنگ نامها
(تلفظ: yazdān doxt) (یزدان + دخت = دختر) (به مجاز) دختری که خدا عطا فرموده است .
-
یزدانمهر
فرهنگ نامها
(تلفظ: yazdān mehr) مهرِ خدایی ، نشانهی مهر و محبت ایزدی .
-
یزدانیار
فرهنگ نامها
(تلفظ: yazdān yār) کسی که خداوند یار و یاور اوست ؛ (در اعلام) نام یکی از مشاهیر صوفیه در قرن چهارم (هـ. ق)؛ [ابوبکر حسین بن علی یزدان یار ارموی] .
-
یزدان بلاغ
لغتنامه دهخدا
یزدان بلاغ . [ ی َ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درزآب بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد. سکنه ٔ آن 132 تن و آب آن از قنات است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
یزدان پرست
لغتنامه دهخدا
یزدان پرست . [ ی َ پ َ رَ ] (نف مرکب ) خداپرست . (ناظم الاطباء). پرستنده ٔ یزدان . (آنندراج ). موحد. خداپرست . عابد. که به عبادت خدا بپردازد. که پرستش خدا پیشه دارد. (از یادداشت مؤلف ) : کسی کو بود پاک و یزدان پرست نیازد به کردار بد هیچ دست . فردوسی...
-
یزدان پرستنده
لغتنامه دهخدا
یزدان پرستنده .[ ی َ پ َ رَ ت َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) یزدان پرست . خداپرست . پرستش کننده ٔ خدا. (یادداشت مؤلف ) : منم گفت یزدان پرستنده شاه مرا ایزد پاک داد این کلاه . فردوسی .و رجوع به یزدان پرست شود.
-
یزدان پرستی
لغتنامه دهخدا
یزدان پرستی . [ ی َ پ َ رَ ] (حامص مرکب )صفت و عمل یزدان پرست . خداپرستی . پرستش یزدان . (یادداشت مؤلف ) : همیشه به یزدان پرستی گرای بپرداز دل زین سپنجی سرای . فردوسی .گفت من از کار جهان سیر آمده ام و به یزدان پرستی مشغول خواهم شدن . (فارسنامه ٔ ابن...
-
یزدان داد
لغتنامه دهخدا
یزدان داد. [ ی َ ] (اِخ ) ابن شاپور سیستانی ، یکی از دستیاران ابومنصور المعمری در گردکردن شاهنامه ٔ منثور ابومنصوری . (یادداشت مؤلف ).
-
یزدان داد
لغتنامه دهخدا
یزدان داد. [ ی َ ] (اِخ ) نام دختر خسرو اول انوشیروان به نوشته ٔ ابن بلخی . (از یادداشت مؤلف ) : مادرش فیروز جشنده خمرابخت بنت یزدان داد بنت انوشروان . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 25).
-
یزدان دان
لغتنامه دهخدا
یزدان دان . [ ی َ ] (نف مرکب ) یزدان شناس . یزدان پرست . موحد. خداشناس : زهی مظفر پیروزبخت روزافزون زهی موحد پاکیزه دین یزدان دان . فرخی .و رجوع به یزدان شناس شود.