کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یزدان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
یزدان داد
لغتنامه دهخدا
یزدان داد. [ ی َ ] (اِخ ) ابن شاپور سیستانی ، یکی از دستیاران ابومنصور المعمری در گردکردن شاهنامه ٔ منثور ابومنصوری . (یادداشت مؤلف ).
-
یزدان داد
لغتنامه دهخدا
یزدان داد. [ ی َ ] (اِخ ) نام دختر خسرو اول انوشیروان به نوشته ٔ ابن بلخی . (از یادداشت مؤلف ) : مادرش فیروز جشنده خمرابخت بنت یزدان داد بنت انوشروان . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 25).
-
یزدان دان
لغتنامه دهخدا
یزدان دان . [ ی َ ] (نف مرکب ) یزدان شناس . یزدان پرست . موحد. خداشناس : زهی مظفر پیروزبخت روزافزون زهی موحد پاکیزه دین یزدان دان . فرخی .و رجوع به یزدان شناس شود.
-
یزدان سرای
لغتنامه دهخدا
یزدان سرای . [ ی َ س َ ] (اِ مرکب ) خانه ٔ یزدان . خانه ٔ خدای . || (اِخ ) در شاهنامه این کلمه به معنی رباطی و پرستشگاهی آمده است . (از فرهنگ لغات ولف ) : چنین تا به پیش رباطی رسیدسر تیغ دیوار او ناپدیدکجا خواندندیش یزدان سرای پرستشگهی بود و فرخنده ج...
-
یزدان شناس
لغتنامه دهخدا
یزدان شناس . [ ی َ ش ِ ] (نف مرکب ) خداشناس . موحد. که خدا را بشناسد. (یادداشت مؤلف ) : چنین گفت از آن پس که یزدان سپاس که هستم چنین پاک و یزدان شناس . فردوسی .همه یکدلانند و یزدان شناس به نیکی ندارند از بد هراس . فردوسی .ز یزدان شناسید یکسر سپاس مب...
-
یزدان فر
لغتنامه دهخدا
یزدان فر. [ ی َ ف َ / ف َ رر ](ص مرکب ) که فر یزدانی دارد. که فره ٔ ایزدی دارد. که به فره ٔ ایزدی به پادشاهی رسد. (یادداشت مؤلف ).
-
یزدان فره
لغتنامه دهخدا
یزدان فره . [ ی َ ف َرْ رَ / ف َرْ رِ ] (ص مرکب ) یزدان فر. (یادداشت مؤلف ).- یزدان فره ٔ ایرانشهر ؛ فره ٔ ایزدی کشور ایران . (یادداشت مؤلف ) : اگر یزدان فره ٔ ایرانشهر به یاری ما رسد ببوختیم و به نیکی و خوبی رسیم . (کارنامه ٔ اردشیر بابکان ص 12). ...
-
یزدان وار
لغتنامه دهخدا
یزدان وار. [ ی َ دان ْ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند خدا. همچون یزدان در فضل و فیض : اگر ذات تو یزدان وار فیض و فضل می راندضمیرم نیز نحل آسا شفای جان می افزاید.خاقانی .
-
یزدان سپاس
لغتنامه دهخدا
یزدان سپاس . [ ی َ س ِ ] (صوت مرکب ) سپاس یزدان را. شکر خدا. (یادداشت مؤلف ) : که یزدان سپاس ای جهان پهلوان که ما از تو شادیم و روشن روان . فردوسی .چنین گفت از آن پس که یزدان سپاس که هستم چنین پاک و یزدان شناس . فردوسی .بدو گفت یزدان سپاس ای جوان که...
-
یزدان آباد
لغتنامه دهخدا
یزدان آباد. [ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج بخش حومه ٔ شهرستان قوچان واقع در 37 هزارگزی جنوب خاوری قوچان و دو هزارگزی جنوب شوسه ٔ قدیمی قوچان به مشهد. آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
یزدان آباد
لغتنامه دهخدا
یزدان آباد. [ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش زرند شهرستان کرمان واقع در سر راه مالرو زرند به بافق . سکنه ٔ آن 547 تن و آب آن از قنات است . راه آن اتومبیل رو و فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
یزدان آباد
لغتنامه دهخدا
یزدان آباد. [ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودآب بخش فهرج شهرستان بم واقع در کنار راه فرعی بم به کروک . سکنه ٔ آن 176 تن و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
یزدان آفرید
لغتنامه دهخدا
یزدان آفرید. [ ی َ ف َ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) یزدان آفریده . آفریده ٔ یزدان . مخلوق خدا. خلق خدا. (یادداشت مؤلف ). || به عقیده ٔ کریستنسن سرود دینی بوده است . دادآفرید. دادارآفرید. (یادداشت مؤلف ).
-
یزدان بخت
لغتنامه دهخدا
یزدان بخت . [ ی َ ب ُ ] (اِخ ) نام رئیس مانویه در زمان مأمون خلیفه که به ری بود و مأمون او را امان داد و اسلام عرضه کرد و او گفت خلیفه هیچکس را به ترک مذهب خود مجبور نکرده است . مأمون گفت چنین است . (از فهرست ابن الندیم ص 473). مأمون او رابه مناظ...
-
یزدان بخش
لغتنامه دهخدا
یزدان بخش . [ ی َ ب َ ] (اِخ ) نام وزیر هرمز پور نوشیروان . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ). نام وزیر هرمز که بنابر نوشته ٔ بلعمی در مأموریت برای دلجویی بهرام چوبینه به دست پسر عم خود کشته شد و بزرگان به خونخواهی او هرمز را کور کردند و خسرو را...