کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یخنهشته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
till
یخنهشته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] رسوبهای سست و جورنشده (unsorted) و بدون چینهبندی که مستقیماً براثر آب شدن یخ در یخسار، برجای مانده باشد
-
واژههای مشابه
-
deposit 2
نهشته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] هرنوع مادۀ موجود در زمین سست یا سخت که براثر فرایند یا عاملی طبیعی انباشته شده باشد
-
نهشته
واژهنامه آزاد
هرنوع ماده ی موجود در زمین سست یا سخت که بر اثر فرایند یاعاملی طبیعی انباشته شده باشد
-
tillite
یخنهشتهسنگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] سنگ رسوبی سخت و محکمشده که از سنگی شدن یخرفت یخساری تشکیل شده است
-
ice
یخ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] شکل جامد و بلوری آب در جَوّ بهصورت بلورهای برف و تگرگ و گویچهیخ
-
یخ
واژگان مترادف و متضاد
۱. بارد، یخبندان ۲. بیلطف، بیمزه، خنک، لوس
-
یخ
لغتنامه دهخدا
یخ . [ ی َ ] (اِ) آب فسرده شده که بر اثر سرما جامد شده باشد و جمس و هتشه و هسر و هسیر نیز گویند. (ناظم الاطباء). هَسَر. (لغت فرس اسدی ). ثلج . جمد. جمود. جلید. خسر. آب منجمد از سردی . (یادداشت مؤلف ). عینک از تشبیهات اوست . (آنندراج ) (غیاث ). فارسی...
-
یخ
فرهنگ فارسی معین
(یَ) [ اوس . ] (اِ.) آبی که از سرما جامد شده باشد. ؛ ~ کسی نگرفتن کنایه از: الف - موفق نشدن . ب - مورد توجه قرار نگرفتن . ؛ ~کسی گرفتن کنایه از: کار او رونق گرفتن .
-
یخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) yax آبیکه از شدت سردی بسته و سفت شده باشد؛ هسر؛ هسیر؛ هتشه؛ کاشه.〈 یخ بستن: (مصدر لازم) منجمد شدن آب یا چیز دیگر از شدت سردی؛ فسرده شدن.〈 یخ کردن: (مصدر لازم)۱. سرد شدن.۲. [مجاز] دچار ترسیدن یا شگفتزدگی شدن.۳. یخ زدن؛ فسرده شدن.
-
یخ
دیکشنری فارسی به عربی
ثلج
-
یخ
لهجه و گویش تهرانی
حرف بی نمک
-
یخ یخ
لغتنامه دهخدا
یخ یخ . [ ی َ ی َ ] (اِ صوت ) کلمه ای است که ساربانان هنگام خوابانیدن شتر گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
residual deposit
نهشتۀ بازماندی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] 1. مواد بازمانده از هوازدگی درجا 2. کانسار تشکیلشده در رُس براثر تبدیل ترکیبهای فلزی، مانند منگنز، آهن، سرب یا روی به شکلهای اکسید ناشی از هوازدگی سطحی یا نزدیک به سطح
-
structured deposition
نهشتۀ ساختاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] نهشتهای که در آن دستساختهها و دیگر مواد فرهنگی از الگوی چیدمانی معینی برخوردار است