کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یخمرز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ice limit, shelf ice 2, barrier 5
یخمرز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] جایگاه اقلیمی پیشینۀ یا کمینۀ دریایخ
-
واژههای مشابه
-
مرز
واژگان مترادف و متضاد
۱. ثغر، حد، حدود، سامان، سرحد، قلمرو، کرانه ۲. حاشیه، لبه، هامش ۳. خطه، ناحیه ۴. زمین، خاک ۵. بوزه، شراب ≠ متن ۶. بوم
-
مرز
فرهنگ فارسی معین
(مُ) (اِ.) مقعد. سوراخ مقعد.
-
مرز
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ په . ] (اِ.) سرحد، کناره .
-
مرز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) شرابی که از گندم و گاورس و جو سازند، بوزه .
-
مرز
لغتنامه دهخدا
مرز. [ م َ ] (اِ) سرحد. (لغت فرس اسدی ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (رشیدی ).دربند. ثغر. حد. خط فاصل میان دو کشور : بیایید یکسر به درگاه من که بر مرز بگذشت بدخواه من . دقیقی .بر مرز بنشاند یک مرزبان بدان تا نسازند کس را زیان . دقیقی .بدو گفت تا مرز ایرا...
-
مرز
لغتنامه دهخدا
مرز. [ م َ ] (ع اِ) عیب . زشتی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کلمه ٔ فارسی معرب است به معنی : حباس که بدان آب را حبس کنند و نگه دارند.(از متن اللغة) (از اقرب الموارد). رجوع به مرز به معنی برآمدگی اطراف کرت زراعت شود. || (مص ) چنگول گرفتن نه سخت ...
-
مرز
لغتنامه دهخدا
مرز. [ م ُ ] (اِ) مقعد. (برهان قاطع) (رشیدی ) (انجمن آرا). نشستگاه . (اوبهی ) (برهان قاطع). سوراخ مقعد. (غیاث اللغات ). مخرج سفلی . سوراخ کون از انسان و حیوانات . (برهان قاطع). آلست . دبر : مرزش اندرخورد کیر لیوکی معاشری (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ).از ...
-
مرز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: marz] ‹مرزو، مرزوی› marz ۱. قسمتی از زمین یا عارضۀ طبیعی که قلمرو دو کشور همسایه را جدا میکند؛ حد؛ سرحد.۲. [مجاز] هرچیز مشخصکننده یا محدودکنندۀ حد و دامنۀ چیزی: تورم از مرز بیست درصد فراتر رفت.۳. [قدیمی، مجاز] سرزمین.۴. [قدیمی] باغ؛ ک...
-
مرز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] morz مقعد؛ سوراخ مقعد: ◻︎ جغد که با باز و با کلنگان پرد / بشکندش پر و مُرز گردد لتلت (عسجدی: ۲۵).
-
مَرِزْ
لهجه و گویش گنابادی
marez در گویش گنابادی یعنی به هم نریز ،ریخت و پاش نکن ، خراب نکن
-
مرز
دیکشنری فارسی به عربی
حافة , حد , حدود , دعامة , راند , عائق , علامة
-
مرز
لهجه و گویش تهرانی
کنار زمینها و کرت های کشاورزی
-
ice
یخ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] شکل جامد و بلوری آب در جَوّ بهصورت بلورهای برف و تگرگ و گویچهیخ