کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یخقطب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ice pole, pole of inaccessibility
یخقطب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] مرکز تقریبی سختترین قسمت یختود شمالگان نزدیک 83 یا 84 درجۀ عرض شمالی و 160 درجۀ طول غربی
-
واژههای مشابه
-
قطب
واژگان مترادف و متضاد
۱. مردکامل، مرشد ۲. مرکز ۳. پیشوا، رئیس، مقتدا، مهتر ≠ مرید
-
قطب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] ← قطب حملونقل
-
قطب
فرهنگ واژههای سره
پیر، میخ، نشین
-
قطب
فرهنگ فارسی معین
(قُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ملاک و مدار چیزی . 2 - بزرگ و مهتر قوم . 3 - هر یک از طرفین محور کرة زمین که آن ها را قطب شمال و قطب جنوب می گویند. 4 - جزء رسانای یک دستگاه که جریان برق از آن خارج یا به آن وارد می شود.
-
قطب
لغتنامه دهخدا
قطب . [ ق َ طَ ] (ع مص ) گرفتن چیزی را و سپس گرفتن باقیمانده ٔ آن برحسب اول به گزاف و تخمین نه به وزن . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یقال : اَخَذه ُ قَطَباً قد نهی عنه الشرع . (اقرب الموارد) (لسان العرب ).
-
قطب
لغتنامه دهخدا
قطب . [ ق ُ ] (اِخ ) ستاره ای است ساکن نزد قطب شمال که بدان جهات را معین کنند. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
قطب
لغتنامه دهخدا
قطب . [ ق ُ ] (ع اِ)تیزی پیکان . (لسان العرب ). || مهتر و سردار قوم که مدار کار بر وی باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سپهسالار. (منتهی الارب ). صاحب الجیش . (اقرب الموارد). || ستونه ٔ آهنی آسیا. (منتهی الارب ). آهنی است که بر گرد آن سنگ بالا گرد...
-
قطب
لغتنامه دهخدا
قطب . [ ق ُ طَ ] (ع اِ) ج ِ قُطْبة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قُطْبة شود.
-
قطب
لغتنامه دهخدا
قطب . [ ق ُ طُ ] (ع اِ) ستونه ٔ آهنی آسیا و چرخ . (منتهی الارب ). آهنی است در سنگ پائین آسیا که سنگ بالا بر آن گردد. (اقرب الموارد). رجوع به قُطْب شود.
-
قطب
لغتنامه دهخدا
قطب . [ق َ ] (ع مص ) آژنگ افکندن میان دو ابروی و ترش کردن روی . رجوع به قُطوب شود. || بریدن و فراهم آوردن . فراهم آمدن و مجتمع گشتن . گویند: قطب القوم . || آمیختن . || به خشم آوردن . || پر گردانیدن . || در هم افکندن گوشه ٔ جوال را و دوتاه ساختن و گرد...
-
قطب
لغتنامه دهخدا
قطب .[ ق ُ ] (اِخ ) موضعی است به عقیق . (معجم البلدان ).
-
قطب
دیکشنری عربی به فارسی
نجيب زاده , ادم متنفذ , متشخص , قطب
-
قطب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَقطاب] qotb ۱. (جغرافیا) هریک از دو طرف محور کرۀ زمین با مناطق اطراف آن.۲. مکانی که فعالیت خاصی در آن زیاد یا متمرکز باشد: قطب صنعتی.۳. (فیزیک) دو انتهای پیل یا باتری الکتریکی.۴. شیخ و مهتر قوم؛ کسی که مدار کارها به وجود او باشد.۵....