کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یخزن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
cryogenic freezer
یخزن فوقسریع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] یخزنی که در آن از تغییر حالت فیزیکی مادۀ مُبَرد برای انجماد سریع مواد غذایی استفاده میشود
-
spiral freezer
یخزن مارپیچی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] نوعی یخزن نقالهای که در آن تسمهنقالهای مشبک در مسیری مارپیچ حرکت میکند
-
belt freezer
یخزن نقالهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] یخزنی که در آن عبور هوای سرد از تسمهنقالهای مشبک و متحرک باعث انجماد محصول میشود
-
freezing fog
مِه یخزن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] مهی که قطرکهای آن بهمحض تماس با اشیا در معرض آن یخ میزنند و پوششی از یخ مات یا یخشیشه تشکیل میدهند
-
freezing spray
افشانۀ یخزن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] آب دریا که به درون هوای کمتر از صفر درجۀ سلسیوس پاشیده میشود
-
freezing rain
باران یخزن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] بارانی که به شکل مایع ریزش میکند، ولی بهمحض برخورد با زمین یا اشیای در معرض آن روی آنها پوشش یخشیشه ایجاد میکند
-
freezing precipitation
بارش یخزن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] هر شکلی از بارش که بهمحض برخورد با زمین یا اشیای در معرض بارش یخ میزند
-
freezing drizzle
بارانریزۀ یخزن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] بارانریزهای است که به شکل مایع ریزش میکند ولی بهمحض برخورد با اشیا پوشش یخشیشه ایجاد میکند
-
زن
واژگان مترادف و متضاد
۱. امراء، نسا ۲. بانو، جفت، حرم، زوجه، عیال، متعلقه، منکوحه، همسر ۳. پردگی، مستوره ≠ مرد، همسر
-
زن
لغتنامه دهخدا
زن . [ زَ ] (اِ) نقیض مرد باشد. (برهان ). مطلق فردی از افراد اناث خواه منکوحه باشد و خواه غیرمنکوحه . (آنندراج ). مادینه ٔ انسان . بشر ماده . امراءة. مقابل مرد. مقابل رجل . (فرهنگ فارسی معین ). انسان و ماده ای از نوع بشر و مراءة و نساء و خاتون و بانو...
-
زن
لغتنامه دهخدا
زن . [ زَ ] (نف مرخم ) زننده و همیشه بطور ترکیب استعمال میشود... (ناظم الاطباء). زننده چون برهم زن و چیزی که زَنِش بر آن واقع شود... (آنندراج ). مخفف زننده در سینه زن ، بادزن ،دورزن ، جام زن ، گام زن ، چنگ زن ، تارزن ، تبیره زن ، خشت زن ، لاف زن ، را...
-
زن
لغتنامه دهخدا
زن . [ زَن ن ] (ع مص ) خشک شدن پی . || گمان کردن کسی را به خیر یا شر و تهمت نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
زن
لغتنامه دهخدا
زن . [ زِن ن ] (ع اِ) ماش یا گندم دیوانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ماش و گفته اند دوسر. (از اقرب الموارد). دانه ٔ دَوْسَر. (از دزی ج 1 ص 604). رجوع به دوسر، ماده ٔ قبل و دزی شود.
-
زن
لغتنامه دهخدا
زن . [زُ ] (اِ) گیاهی است که آن را دو سر گویند و در میان زراعت گندم و جو روید. (برهان ). قسمی غله که دوسر نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
زن
فرهنگ فارسی معین
(زَ) [ په . ] 1 - انسان ماده . 2 - همسر.