کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یخبلور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
یخ
واژگان مترادف و متضاد
۱. بارد، یخبندان ۲. بیلطف، بیمزه، خنک، لوس
-
یخ
لغتنامه دهخدا
یخ . [ ی َ ] (اِ) آب فسرده شده که بر اثر سرما جامد شده باشد و جمس و هتشه و هسر و هسیر نیز گویند. (ناظم الاطباء). هَسَر. (لغت فرس اسدی ). ثلج . جمد. جمود. جلید. خسر. آب منجمد از سردی . (یادداشت مؤلف ). عینک از تشبیهات اوست . (آنندراج ) (غیاث ). فارسی...
-
یخ
فرهنگ فارسی معین
(یَ) [ اوس . ] (اِ.) آبی که از سرما جامد شده باشد. ؛ ~ کسی نگرفتن کنایه از: الف - موفق نشدن . ب - مورد توجه قرار نگرفتن . ؛ ~کسی گرفتن کنایه از: کار او رونق گرفتن .
-
یخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) yax آبیکه از شدت سردی بسته و سفت شده باشد؛ هسر؛ هسیر؛ هتشه؛ کاشه.〈 یخ بستن: (مصدر لازم) منجمد شدن آب یا چیز دیگر از شدت سردی؛ فسرده شدن.〈 یخ کردن: (مصدر لازم)۱. سرد شدن.۲. [مجاز] دچار ترسیدن یا شگفتزدگی شدن.۳. یخ زدن؛ فسرده شدن.
-
یخ
دیکشنری فارسی به عربی
ثلج
-
یخ
لهجه و گویش تهرانی
حرف بی نمک
-
یخ یخ
لغتنامه دهخدا
یخ یخ . [ ی َ ی َ ] (اِ صوت ) کلمه ای است که ساربانان هنگام خوابانیدن شتر گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
crystal axis
محور بلور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی، فیزیک] هریک از سه لبۀ یک خانک واحد در شبکۀ بلوری
-
crystal defect
نقص بلور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی، شیمی، فیزیک] نقص در ساختار آرمانی بلور متـ . نقص شبکه lattice defect
-
crystal habit
نمود بلور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] شکل کلی بلور
-
crystal face
وجه بلور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی، فیزیک] هریک از سطوح صاف و بیرونی بلور
-
megacryst
کلانبلور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] بلور یا دانۀ موجود در سنگ آذرین یا دگرگونی که بهوضوح درشتتر از خمیرۀ پیرامون خود است
-
crystal overgrowth
بررشدی بلور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] تشکیل یک مادۀ بلورین بر روی خودش یا مادۀ دیگر
-
polycrystal
بسبلور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] مادهای بلورین که از تعداد زیادی بلورک با جهتگیریهای کاتورهای تشکیل شده است متـ . مادۀ بسبلورین polycrystalline material
-
hoar crystal
بَشمبلور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] هریک از یخبلورهای موجود در بَشم