کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یخچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
یخچه
/yaxče/
معنی
تگرگ: ◻︎ یخچه میبارید از ابر سیاه / چون ستاره بر زمین از آسمان (رودکی: ۵۰۹).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
یخچه
لغتنامه دهخدا
یخچه . [ ی َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) یخ کوچک . || ژاله و تگرگ را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (برهان ). تگرگ باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (لغت فرس اسدی ) (فرهنگ اوبهی ). ژاله . (غیاث ). بَرَد. غراب . رضاب . عضرس . سقیط. (منتهی الارب ). سن...
-
یخچه
فرهنگ فارسی معین
( ~ چ ) (اِ.) تگرگ .
-
یخچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ یخ] (زمینشناسی) [قدیمی] yaxče تگرگ: ◻︎ یخچه میبارید از ابر سیاه / چون ستاره بر زمین از آسمان (رودکی: ۵۰۹).
-
یخچه
لهجه و گویش تهرانی
نگار رطوبت یخ زده روی شیشه
-
جستوجو در متن
-
تگرک
واژگان مترادف و متضاد
یخچه
-
تگرک
واژگان مترادف و متضاد
یخچه
-
یخجه
لغتنامه دهخدا
یخجه . [ ی َ ج َ / ج ِ ] (اِ مصغر) یخچه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به یخچه شود.
-
حلیت
لغتنامه دهخدا
حلیت . [ ح َ ] (ع اِ) پشک . || یخچه . تگرک . (ناظم الاطباء).
-
حب البرد
لغتنامه دهخدا
حب البرد. [ ح َب ْ بُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) تگرگ . دانه ٔ تگرگ و یخچه .
-
تگرگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: tagarg] (هواشناسی) tagarg قطرههای باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم بهصورت دانههای کوچک یخ میبارد؛ سنگچه؛ شخکاسه؛ شهنگانه؛ پسکک؛ پسنگک؛ سنگرک؛ یخچه.
-
سقیط
لغتنامه دهخدا
سقیط. [ س َ ] (ع ص ) کم خرد. || ناکس . (منتهی الارب ). || (ع اِ) برف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || یخچه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پشک و شبنم که بر زمین افتد. (منتهی الارب ).
-
حب الغمام
لغتنامه دهخدا
حب الغمام . [ ح َب ْ بُل ْ غ َ ] (ع اِ مرکب ) تگرگ . یخچه . بَرَد. حب المزن . حبقر. حب قر. عبقر. عَب ّ. حب المزنة. (اقرب الموارد). || ژاله . (منتهی الارب ).
-
حب المزن
لغتنامه دهخدا
حب المزن . [ ح َب ْ بُل ْ م ُ ] (ع اِ مرکب ) حب قر. حبقر. تگرگ ، یخچه . سکاچه . حب الغمام . برَد. حب المزنة. عبقر. عب . شخکاسه .
-
حب قرع
لغتنامه دهخدا
حب قرع . [ ح َب ْ ب ِ ق َ ] (اِ مرکب ) تگرک . یخچه . سنگچه . شخکاسه . بَشک . شهنگانه . پشنگک .حبقر. حب الغمام . حب المزن . و رجوع به حب القرع شود.