کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یتاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
یتاق
/ya(o)tāq/
معنی
پاس؛ کشیک؛ نگهبانی؛ حفظ و حراست: ◻︎ تو مست شراب و خواب و ما را / بیخوابی کشت در یتاقت (سعدی۲: ۶۲۳).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
یتاق
لغتنامه دهخدا
یتاق . [ ی َ / ی ُ ] (ترکی ، اِ)پاس و پاس داشتن و محافظت کردن . (برهان ) (سروری ). پاسبانی یعنی چوکی . (غیاث اللغات ). پاسبانی و پاس داشتن یعنی چوکی . (آنندراج ). پاس و حفظ. (ناظم الاطباء) : اینک خان چون این جواب شنید مستعد کار شد وتیرهای یتاق به اقط...
-
یتاق
فرهنگ فارسی معین
(یَ) [ تر. ] (اِ.) کشیک ، نگهبانی .
-
یتاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [ترکی] ‹یتاغ› [قدیمی] ya(o)tāq پاس؛ کشیک؛ نگهبانی؛ حفظ و حراست: ◻︎ تو مست شراب و خواب و ما را / بیخوابی کشت در یتاقت (سعدی۲: ۶۲۳).
-
واژههای مشابه
-
یتاق داری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [ترکی. فارسی] [قدیمی] ya(o)tāqdāri پاسبانی؛ نگهبانی.
-
واژههای همآوا
-
یطاق
لغتنامه دهخدا
یطاق . [ ی َ ] (ترکی ، اِ) (از: یات ، ریشه ٔ فعل یاتماق ، خوابیدن + اق ، پسوند مکان ) یاتاق .خوابگاه . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به یاتاق شود.
-
یتاغ
لغتنامه دهخدا
یتاغ . [ ی َ / ی ُ ] (ترکی ، اِ) یتاق . رجوع به یتاق شود.
-
یطاق
فرهنگ فارسی معین
(یَ) [ تر. ] (اِ.) خوابگاه .
-
جستوجو در متن
-
یتاغ
لغتنامه دهخدا
یتاغ . [ ی َ / ی ُ ] (ترکی ، اِ) یتاق . رجوع به یتاق شود.
-
پاسداری
واژگان مترادف و متضاد
۱. پاس، پاسبانی، حراست، محارست، محافظت، مواظبت، نگاهداشت، نگهبانی، نگهداری، وقایت، یتاق ۲. رعایت، ملاحظه ۳. احترام، حرمت
-
سیمین ساق
لغتنامه دهخدا
سیمین ساق . (ص مرکب ) آنکه ساق وی در سپیدی چون سیم باشد : دو سمن سینه بلکه سیمین ساق بر در باغ داشتند یتاق . نظامی .رشته ٔ تسبیح اگر بگسست معذورم بداردستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود.حافظ.
-
نیزه داری
لغتنامه دهخدا
نیزه داری . [ ن َ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) عمل و صفت نیزه دار. به نیزه مسلح بودن . نیزه وری . رجوع به نیزه دار شود.|| نیزه برداری : راضی شده از بزرگواریت دولت به یتاق نیزه داریت . نظامی .اگر دارد سر خدمتگزاری کند مانند مالک نیزه داری .شفیع (از آنندراج ...
-
یطق
لغتنامه دهخدا
یطق . [ ی َ طَ ] (معرب ، اِ) کلمه ای است معرب که به معنی گروهی از سپاهیان که خیمه ٔ ملک را شباهنگام در سفر حمایت کنند استعمال شده است . ابن مطروح گوید:ملک الملاح تری العیو-ن علیه دائرة یطق و مخیم بین الضلو-ع و فی الفؤاد له سبق .ابن خلکان کلمه ٔ مزبو...