کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یبست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
یبست
/yabast/
معنی
گیاهی صحرایی شبیه اسفناج که پختۀ آن خورده میشود؛ برغست؛ بلغست.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
یبست
لغتنامه دهخدا
یبست . [ ی َ ب َ ] (اِ) گیاهی باشد صحرایی شبیه به اسفناج و آن را در آشها کنند و به عربی غملول خوانند. (برهان ) (آنندراج ). برغست : چنان است کارم تباه و تبست که نبود مرا نانخورش جز یبست .فرید احول (از جهانگیری ).
-
یبست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) yabast گیاهی صحرایی شبیه اسفناج که پختۀ آن خورده میشود؛ برغست؛ بلغست.
-
جستوجو در متن
-
جدم
لغتنامه دهخدا
جدم . [ ج َ ] (ع مص ) بارآوردن خرمابن و خشک شدن آن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). میوه دار شدن و خشک شدن درخت خرما. (از شرح قاموس ). جدمت النخلة جدماً؛ اثمرت و یبست . (از اقرب الموارد). || بریدن چیزی . مانند جذل با ذال معجمه . (از اقرب الموار...
-
قسط
لغتنامه دهخدا
قسط. [ ق َ س َ ] (ع اِمص )خشکی در گردن . || راستی استخوانهای ساق ستور، و آن عیب است . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).من عیوب الخلقیة للفرس و هو ان تری رجلاء منتصبین غیر محنبین . (صبح الاعشی ج 2 ص 26). || (مص ) خشک شدن . گویند: قَسِطَت ْ عنقه قسطاً؛...
-
قشع
لغتنامه دهخدا
قشع. [ ق َ ] (ع مص ) پراکنده کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || دور کردن .(منتهی الارب ): قشعت الریح السحاب ؛ کشفته . النور یقشع الظلام ؛ ای یکشفه . (اقرب الموارد). || دوشیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || قشعت الدرة؛ یبست اطرافها. (اقرب ا...
-
تباه و تبست
لغتنامه دهخدا
تباه و تبست . [ ت َ هَُ ت َ ب َ ] (اِ مرکب ، ص مرکب ) تار و مار. ترت و مرت . تبست و تباه . خاش و خماش . داس و دلوس . قاش و قماش . سست از کارافتاده . تباه : دریغ من که مرا مرگ و زندگانی تلخ که دل تبست وتباه است و تن تباه و تبست .آغاجی (از لغت فرس اسدی...
-
قفص
لغتنامه دهخدا
قفص . [ ق َ ف َ ] (ع اِ) پنجره و آلتی است کار کشت را که گندم در آن کرده به خرمن آرند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سبدی که پرندگان را در آن کرده به بازار برند. (دزی ج 2 ص 383 از معین در حاشیه ٔ برهان ). ج ، اقفاص . گویند معرب است ، و نیز گویند ع...