کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یال حسین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
multiple edges
یالهای چندگانه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] دو یا چند یال که دو رأس گراف مفروض را به هم وصل کنند
-
adjacent edges
یالهای مجاور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] در یک گراف، جفتی از یالها که در یک رأس مشترکاند
-
یال و کوپال
فرهنگ فارسی معین
(لُ) (اِمر.) توش و توان ، نیرو، زورمندی .
-
پر و یال
لغتنامه دهخدا
پر و یال . [ پ َ رُ ] (ترکیب عطفی ،اِ مرکب ) زور. قدرت . هنگ . شاید مصحف پروبال باشد.
-
بی یال و دم
فرهنگ گنجواژه
ناقص.
-
یال و دم پرسی
فرهنگ گنجواژه
احوال پرسی (به شوخی).
-
یال و دُم
فرهنگ گنجواژه
سر و ته حیوانات، سر و ته.
-
یال و کوپال
فرهنگ گنجواژه
برز و بازو، قد و قامت، فَرّ و شکوه.
-
جستوجو در متن
-
اسفندیار
لغتنامه دهخدا
اسفندیار. [ اِ ف َ ] (اِخ ) در اوستا سپنتوداته و در پهلوی سپنت دات ، مرکب از دو جزء: جزء اول سپنتو بمعنی مقدس و جزء دوم داته از مصدر دا بمعنی آفریدن ؛ جمعاً یعنی آفریده ٔ (خرد) پاک و بدین معنی درفروردین یشت بند 93 و ویسپرد کرده ٔ 19 بند 1 آمده . و هم...
-
رسته
لغتنامه دهخدا
رسته . [ رَ ت َ / ت ِ ] (اِ) صف . (منتهی الارب )(السامی فی الاسامی ) (دهار) (ترجمان القرآن ). رزدق ، معرب رسته . (منتهی الارب ). مطلق صف و قطار اعم از انسان یا حیوان دیگر. (ناظم الاطباء) (از برهان ). رست . رده . رج . رگ . (یادداشت مؤلف ). مطلق صف . ...
-
سار
لغتنامه دهخدا
سار. (اِ) سر. (برهان ) (جهانگیری ) (شعوری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). که به عربی رأس گویند. (برهان ). به این معنی در ترکیبات زیر آمده است : آسیمه سار، سرآسیمه . آسیمه سر. سیمه سار : من از بهر آن بچه آسیمه سارهمی گردم اندر جهان سوگوار. شمسی (یوسف و زلی...
-
برگرفتن
لغتنامه دهخدا
برگرفتن .[ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) برداشتن چیزی . (آنندراج )(ناظم الاطباء). برداشتن از جایی . (فرهنگ فارسی معین ). رفع : چون هامان خربزه به بازار آورد هرکس که می آمد یکی برمی گرفت . (قصص الانبیاء ص 57). پادشاه کتاب برگرفت و در وی نگریست . (سندباد...