کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یافوخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
یافوخ
/yāfux/
معنی
میانۀ شب.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
یافوخ
لغتنامه دهخدا
یافوخ . (ع اِ) محل التقای استخوان مؤخر سر. تشتک . جاندانه . و یافوخ نگویند مگر وقتی که صلب و سخت باشد. (ناظم الاطباء). نرمه ٔ سر که در حالت شیرخوارگی متحرک باشد و آن را جاندانه ٔ کودک نیز گویند.به هندی تالو نامند. (آنندراج ). جایی از سر کودک که متحر...
-
یافوخ
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) محل التقای استخوان مقدم سر به استخوان مؤخر سر، جان دانه .
-
یافوخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] yāfux میانۀ شب.
-
واژههای مشابه
-
یأفوخ
لغتنامه دهخدا
یأفوخ . [ ی َءْ ] (ع اِ) یافوخ . محل التقای استخوان مقدم سر به استخوان مؤخر سر و تشتک و جاندانه و یافوخ نگویند مگر وقتی که صلب و سخت باشد. (ناظم الاطباء). جایی از سر کودک که می جنبد. (از اقرب الموارد). نرمه ٔ سر که در حالت شیرخوارگی متحرک باشد به ه...
-
يافوخ
دیکشنری عربی به فارسی
کله , سر , سر يا قسمتي از سر انسان , مغز
-
جستوجو در متن
-
سر یا قسمتی از سر انسان
دیکشنری فارسی به عربی
يافوخ
-
یفخ
لغتنامه دهخدا
یفخ . [ ی َ ] (ع مص ) رسیدن یافوخ کسی را. || زدن بر یافوخ کسی . (منتهی الارب ). رجوع به یافوخ شود.
-
یوافیخ
لغتنامه دهخدا
یوافیخ . [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ یافوخ . (ناظم الاطباء) (دهار). ج ِ یافوخ ، به معنی جان دانه ٔ کودک . (آنندراج ). و رجوع به یافوخ شود.
-
کله
دیکشنری فارسی به عربی
دماغ , رييس , يافوخ
-
میفوخ
لغتنامه دهخدا
میفوخ . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از یفخ ، آنکه زخم و ضرب به یافوخ و جاندانه ٔ او رسیده است . (یادداشت مؤلف ). بر یافوخ زده شده . (ناظم الاطباء). بر یافوخ زده شده و ضرب رسیده بر آن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
تشنک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) tašnak قسمتی از جمجمه در پیش سر که در کودکی نرم است؛ یافوخ؛ جاندانه.
-
مغز
دیکشنری فارسی به عربی
دماغ , عقل , لب , نخاع , نواة , يافوخ
-
سر
دیکشنری فارسی به عربی
حاکم , حد اقصي , رييس , زهرة , عصابة , فکر , قمة , لغز , نقطة , يافوخ