کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یاسم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
یاسم
/yāsam/
معنی
= یاسمین
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
یاسم
لغتنامه دهخدا
یاسم . [ ] (اِ) سنگ یاسم ، حجر حبشی است .
-
یاسم
لغتنامه دهخدا
یاسم . [ س َ ] (اِ) برگ نو. رجوع به برگ نو شود.
-
یاسم
لغتنامه دهخدا
یاسم . [ س ِ / س َ ] (ع اِ) یاسمن . (برهان ). یاسمین . (دهار). واحد یاسمون و یاسمین است . (منتهی الارب ). یاسمون و یاسمین . (مهذب الاسماء). جوهری گوید: بعض اعراب گویند شممت الیاسمین و هذا یاسمون (به فتح نون ) یعنی آن را بمنزله ٔ جمع میشمارند مانند نص...
-
یاسم
لغتنامه دهخدا
یاسم . [ س ِ] (اِخ ) در لهجه ٔ کردان از اعلام است . قاسم . جاسم .
-
یاسم
فرهنگ فارسی معین
(س یا سَ) (اِ.) نک یاسمین .
-
یاسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) yāsam = یاسمین
-
واژههای مشابه
-
سنگ یاسم
لغتنامه دهخدا
سنگ یاسم . [ س َ گ ِ س ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگی است سبز بزردی مایل . چون بسایند اجزای آن مانندشیر برآید و زبان را بگزد. درد چشم را نافع باشد و آنرا به عربی حجر حبشی خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
یاسمة
لغتنامه دهخدا
یاسمة. [ س ِ م َ ] (ع اِ) واحد یاسمون . آن که یاسمون را به فتح نون میخواند مفرد آن را یاسم داند و گویاتقدیر یاسمة باشد زیرا صرفیون ریحانة و زهرة را مؤنث میدانند. (المعرب جوالیقی ص 356). || ج ،یاسم . (تاج العروس از ابن بری ). رجوع به یاسم شود.
-
یاسمون
لغتنامه دهخدا
یاسمون . [ س َ ] (ع اِ) یاسمن . رجوع به یاسم و یاسمن شود.
-
جاسم
لغتنامه دهخدا
جاسم . [ س ِ ] (ع اِ) نامی از نامهای مردان . مانند قاسم و یاسم و صورتی دیگر از قاسم .
-
سجلات
لغتنامه دهخدا
سجلات . [ س ِ ج ِ ] (اِ)یاسمن ، و در قاموس سجلاط (به طای حطی ) آورده و ظاهراً معرب کرده اند یا به تای قرشت غلط خوانده اند. (رشیدی ). یاسمین را یاسمن و یاسم و یاس نیز گویند و آن گلی است سپید و خوشبو. (آنندراج ). رجوع به سجلاط شود.
-
وأب
لغتنامه دهخدا
وأب . [ وَءْب ْ ] (ع ص ) کاسه ٔ کلان و فراخ . (منتهی الارب ): اناء وأب ؛ ای واسع. (اقرب الموارد). || سم سخت بهم چسبیده سر و سم سبک یاسم قبه دار بسیار درگیرنده زمین را یا سم نیکو بزرگ مقدار. شتر کلان جثه . || (مص ) شرمنده شدن . سردر کشیدن و ترنجیده ...
-
برگ نو
لغتنامه دهخدا
برگ نو. [ ب َ گ ِ ن َ / نُو ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) درختچه ایست که بزمستان خزان نکند و برگهای شکننده دارد.این درختچه در سواحل آستارا و جنگلهای ارسباران دیده میشود. (یادداشت دهخدا). درختچه ایست از تیره ٔ زیتونیان که برگهایش بیضوی و نسبةً طویل و دایم...