کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یازی
لغتنامه دهخدا
یازی . (حامص ) (مرکب از یاز مخفف یازنده + «ی » علامت حاصل مصدر) امامستقلاً به کار نرود بلکه غالباً بصورت ترکیب استعمال می شود چنانکه در دست یازی و شمشیریازی و جز آنها.- دست یازی ؛ دست درازی . درازدستی کردن : جهان را چنین دست یازی بسی است ز هر رنگ نی...
-
واژههای مشابه
-
گوش یازی
لغتنامه دهخدا
گوش یازی . (حامص مرکب ) نیوشه . (لغت فرس ص 443 ذیل نیوشه ). استراق سمع. استماع . (یادداشت مؤلف ).- گوش یازی کردن ؛ تیز کردن گوش برای شنیدن . (یادداشت مؤلف ).
-
یازی بلاغی
لغتنامه دهخدا
یازی بلاغی . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز.با 500 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
یازی بلاغی
لغتنامه دهخدا
یازی بلاغی . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل تپه فیض اﷲبیگی بخش مرکزی شهرستان سقز،با 250 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
دست یازی
لغتنامه دهخدا
دست یازی . [ دَ ] (حامص مرکب ) عمل دست یازیدن . دست درازی . رجوع به دست یازیدن شود.- دست یازی کردن ؛ دست درازی کردن : برآن مه ترکتازی کرد نتوان که بر مه دست یازی کرد نتوان . نظامی کس از بیم شه ترکتازی نکردبدان لعبتان دست یازی نکرد. نظامی .چو دستی که...
-
شست یازی
لغتنامه دهخدا
شست یازی . [ ش َ ] (ص نسبی ) مقیاس طولی در قدیم . (ازفرهنگ لغات ولف ). یعنی شست یاز که اندازه ای است : شست یازی کمند؛ یعنی کمندی که شست یاز طول آن است . یاز از یازیدن به معنی دراز کردن و کشیدن است : دیریاز؛ یعنی آنکه دیر می کشد، دوام می کند... یاز به...
-
جستوجو در متن
-
بسند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] basand = بسنده: ◻︎ تو را شهر توران بسند است خود / بهخیره همیدست یازی به بد (فردوسی۱: ۲۳۳).
-
گرگ تاز
لغتنامه دهخدا
گرگ تاز. [ گ ُ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه چون گرگ تازد. آنکه به هروله رود : صیادی سگی معلم داشت از این پهن بری ... گرگ تازی ، نهنگ یازی چون صرصر در صحرا. (سندبادنامه ص 200).
-
شست یاز
لغتنامه دهخدا
شست یاز. [ ش َ ] (اِ مرکب ) یا شست یازی . مقیاس طولی در قدیم و آن مرکب است از شست و یاز (به معنی طول دو بازوی باز از سر انگشتان یکدست تا سر انگشتان دیگر) (از فرهنگ لغات شاهنامه ) : زلفی چو شست در دل مسکین من فکندتا بر دلم جهان چو خم شست یاز کرد. امیر...
-
جان نوازی
لغتنامه دهخدا
جان نوازی . [ جان ْ ن َ ] (حامص مرکب ) روح نوازی . روان پروری . عمل جان نواز : چو نام توام جان نوازی کندبمن دیو کی دست یازی کند؟ نظامی .چون آب ز روی جان نوازی با جمله ٔ رنگها بسازی . نظامی .لیلی بصبوح جان نوازی مجنون بسماع خرقه سازی . نظامی .نواها مخ...
-
رعدآواز
لغتنامه دهخدا
رعدآواز. [ رَ ] (ص مرکب ) که آوازی چون بانگ رعد دارد. تندرآوا. (یادداشت مؤلف ) : روزی صیادان پیلی وحشی گرفتند از این سبک گامی ، گران انجامی ، بادپایی ، رعدآوازی ، برق یازی ، گفتی کوه بیستون است . (سندبادنامه ص 56). در زیر ران آورد اغری محجلی عقیلی ن...
-
زرین کتاب
لغتنامه دهخدا
زرین کتاب . [ زَرْری ک ِ ] (اِخ ) تخلص شاعری باستانی است و در لغتنامه ٔ اسدی از او دو بیت ذیل شاهد آمده است : ای قحبه چه یازی بدف ز دوک مسرای چنین چون فراستوک خواهی بشمارش ده و خواهی بگزافه خواهیش بشاهین زن وخواهی بکرستون . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)....
-
اراج
لغتنامه دهخدا
اراج . [اَ ] (اِخ ) قضائی است از ولایت قسطمونی مشتمل بر نواحی یازی کوی و اکدیر و افشار. سکنه ٔ آن در حدود 16000تن مسلمانان باشند و در آن بیشه های بسیار است و مهمترین محصول آن تنباکوست . (ضمیمه ٔ معجم البلدان ). || شهریست واقع در اراضی کوهستانی ، بیک ...