کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یازه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
یازه
/yāze/
معنی
۱. لرزه.
۲. کشش.
۳. جنبش.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
will
-
جستوجوی دقیق
-
extender
یازه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] مادهای خنثی که به محصول افزوده میشود و آن را رقیق یا ویژگیهای فیزیکی آن را اصلاح میکند
-
یازه
لغتنامه دهخدا
یازه . [ زَ / زِ ] (اِ) لرزه . (برهان ) (آنندراج ) (مؤیدالفضلا) (سروری ) : ز ترس بر تن ما لرز و یازه افتادی بدان زمان که رگ ما بجستی از نشتر. مسعودسعد.- تب یازه ؛ تب لرزه . و رجوع به تب یازه شود. || حرکت و جنبش کننده . (سروری ).- خدنگ یازه ؛ با حرک...
-
یازه
فرهنگ فارسی معین
(ز ) (اِمص .) 1 - خمیازه . 2 - کشش ، لرزه .
-
یازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] yāze ۱. لرزه.۲. کشش.۳. جنبش.
-
یازه
واژهنامه آزاد
لرزه - کشش
-
واژههای مشابه
-
کوب یازه
لغتنامه دهخدا
کوب یازه . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) مطراق و چکش آهنگری و مسگری را گویند. (برهان ) (آنندراج ). مطرقه و چکش آهنگری و مسگری . (ناظم الاطباء). || میخکوب را نیز گفته اند. (برهان ) (آنندراج ). || توخماق . (ناظم الاطباء).
-
chain extender
یازۀ زنجیر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] مادهای که موجب یازش زنجیر میشود
-
تب یازه
فرهنگ فارسی معین
(تَ زَ) (اِمر.) تب لرزه ، تب و لرز.
-
مدنگ یازه
لغتنامه دهخدا
مدنگ یازه . [ م َ دَ زَ ] (اِ مرکب ) کلان در. (یادداشت مؤلف ). و در بیت زیر کنایه از آلت مرد است : نیم مستک فتاده و خورده بی خیو این مدنگ یازه ٔ من .سوزنی (یادداشت مؤلف ).
-
شب یازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] šabyāze = خفاش
-
تب یازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) [قدیمی] tabyāze = تب 〈 تب نوبه: ◻︎ چنان دشمن از بیم تیغ تو لرزد / که گویی گرفتهست تبیازه او را (غضایری: لغتنامه: تبیازه).
-
خَم و یازه
فرهنگ گنجواژه
خمیازه.
-
جستوجو در متن
-
نیم مستک
لغتنامه دهخدا
نیم مستک . [ م َ ت َ ] (ص مرکب ) نیم مست : نیم مستک فتاده و خورده بی خدو این خدنگ یازه ٔ من .سوزنی .