کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یازنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
یازنده
/yāzande/
معنی
۱. قصدکننده؛ آهنگکننده.
۲. دستاندازنده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
یازنده
لغتنامه دهخدا
یازنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) بقصد کاری دست درازکننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). قصد و آهنگ و اراده کننده . (برهان ). قصدکننده . (سروری ) : وزان پس چنین گفت بهرام راکه هرکس که جویا بود کام راچو در خور بجوید بیابد همان دراز است یازنده دست زمان . فرد...
-
یازنده
فرهنگ فارسی معین
(زَ د ) (ص فا.) قصدکننده ، آهنگ - کننده .
-
یازنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] yāzande ۱. قصدکننده؛ آهنگکننده.۲. دستاندازنده.
-
جستوجو در متن
-
قصد کننده
فرهنگ واژههای سره
یازنده
-
کعطل
لغتنامه دهخدا
کعطل . [ ک َ طَ] (ع ص ) دراز کشنده و دست یازنده . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).- اسد کعطل ؛ شیر یازنده . (منتهی الارب ).
-
یاز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ یازیدن) [قدیمی] yāz ۱. = یازیدن۲. درازکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دستیاز.۳. یازنده؛ کِشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دیریاز، زودیاز، دوریاز.
-
کعظل
لغتنامه دهخدا
کعظل . [ ک َ ظَ ] (ع ص ) یازنده و دست دراز کشنده . کعطل . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ).- اسد کعظل ، اسد کعطل ؛ شیر یازنده و دراز کشنده اندام و چنگال اندازنده . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). رجوع به کعطل و ترکیبات آن شود.
-
اسلهباب
لغتنامه دهخدا
اسلهباب . [ اِ ل ِ ] (ع مص ) یازیدن و دراز شدن اسب : قول اعرابی در وصف اسب خویش : اذا عدا اسلهب َّ؛ چون بدود دراز شود و یازنده گردد. (منتهی الارب ).
-
طولانی
واژهنامه آزاد
دراز، دیریاز. "دیریاز" از "دیر" و "یازنده" رویهم میشود "دیرنده" و "دیرکشنده". در ایوان شاهی شبی دیریاز / به خواب اندرون بود با اَرنَواز (فردوسی).
-
یازندگی
لغتنامه دهخدا
یازندگی . [ زَ دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی یازنده . تمطی . تمدد. کش و قوس : و اما کسلانی و خویشتن کشیدن و یازندگی که آن را التمطی گویند... (ذخیره ٔخوارزمشاهی ). در تاج المصادر بیهقی تمطی «خویش یازیدن و خرامیدن » معنی شده است . رجوع به تمطی شود.
-
دلگرای
لغتنامه دهخدا
دلگرای . [ دِ گ َ ] (نف مرکب ) دل گراینده . دل یازنده . مایل . شایق : ز خرمی بسوی باغ دلگرای شودوجیه دین عرب قبله ٔ وجوه عجم .سوزنی .
-
مکعطل
لغتنامه دهخدا
مکعطل . [ م ُ ک َ طَ ] (ع ص ) اسد مکعطل ؛ شیر یازنده . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). یازیده و دست را دراز کشیده . و گویند: اسد مکعطل . (ناظم الاطباء).
-
یازه
لغتنامه دهخدا
یازه . [ زَ / زِ ] (اِ) لرزه . (برهان ) (آنندراج ) (مؤیدالفضلا) (سروری ) : ز ترس بر تن ما لرز و یازه افتادی بدان زمان که رگ ما بجستی از نشتر. مسعودسعد.- تب یازه ؛ تب لرزه . و رجوع به تب یازه شود. || حرکت و جنبش کننده . (سروری ).- خدنگ یازه ؛ با حرک...
-
یازی
لغتنامه دهخدا
یازی . (حامص ) (مرکب از یاز مخفف یازنده + «ی » علامت حاصل مصدر) امامستقلاً به کار نرود بلکه غالباً بصورت ترکیب استعمال می شود چنانکه در دست یازی و شمشیریازی و جز آنها.- دست یازی ؛ دست درازی . درازدستی کردن : جهان را چنین دست یازی بسی است ز هر رنگ نی...