کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
یاره گیر
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِفا.) 1 - باج و خراج گیر. 2 - جمع کنندة محصول .
-
طوق و یاره
فرهنگ گنجواژه
گردنبند، قلاده.
-
جستوجو در متن
-
سینهریز
واژگان مترادف و متضاد
یاره، گردنبند
-
سینهریز
واژگان مترادف و متضاد
یاره، گردنبند
-
یارج
لغتنامه دهخدا
یارج . [ رَ ] (معرب ، اِ) معرب یاره که مرکبی باشد از ادویه ٔ ملینه که اطبا بجهت مسهل سازند. (برهان ذیل یاره ). ایارج . و رجوع به یاره و ایارج شود.
-
گردنبند
واژگان مترادف و متضاد
طوق، عقد، قلاده، گلوبند، یاره
-
یارج
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (اِ.) معرب یاره ؛ دستبند.
-
یارق
لغتنامه دهخدا
یارق . [ رُ ] (ترکی ، ص ) روشن و سفید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). یاره .
-
یارقی
لغتنامه دهخدا
یارقی . [ رَ قی ی ] (ع ص نسبی ) یاره گر. (دهار).
-
اسورة
لغتنامه دهخدا
اسورة. [ اَوِ رَ ] (ع اِ) ج ِ سِوار. (ترجمان القرآن جرجانی ) (دهار). ج ِ سِوار، بمعنی یاره و دست برنجن . (منتهی الارب ). || ج ِ اُسوار. یاره ها. (منتهی الارب ).
-
یارق
لغتنامه دهخدا
یارق . [ رَ ] (معرب ، اِ) یاره . (دهار). معرب یاره ، دستیانه . (از منتهی الارب ). یاره که دستیانه باشد یا دستیانه ٔ پهن . (آنندراج ). یارق فارسی معرب و اصل آن یاره است و آن سوار باشد عربان یارق را به کار برده اند، چنانکه شبرمةبن الطفیل گوید : لعمری ل...
-
بهاگیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bahāgir هر چیز قیمتی و گرانمایه؛ گرانبها؛ بهاور؛ بهایی: ◻︎ دو یاره بهاگیر و دو گوشوار / یکی طوق پرگوهر شاهوار (فردوسی: ۷/۳۶۹).
-
اساور
لغتنامه دهخدا
اساور. [ اَ وِ ] (ع اِ) ج ِ اِسوار. (ربنجنی ).ج ِ اِسوار و اُسوار و سِوار. دست برنجن ها. یاره ها.
-
یارج
لغتنامه دهخدا
یارج . [ رَ ] (معرب ، اِ) معرب یاره . (دهار) (آنندراج ). یاره که در دست کنند. (مهذب الاسماء). یارق . دستیانه ٔ پهن . سِوار. سُوار. اُسوار. قُلب . ایاره . جوالیقی ذیل یارق آرد: فارسی معرب است و اصل آن یاره است که به عربی سوار گویند و در حاشیه ٔ آن آمد...
-
شهریارات
لغتنامه دهخدا
شهریارات . [ ش َ ] (ع اِ) و متی حدث عن اکل لحوم الوحش تمدد فی المعدة... فینبغی ان یبادر بالجوارشنات المسهلة کالشهریارات . (ابن البیطار). نسخه ٔ چاپ مصر و نسخه ٔ لکلرک نیز چنین بوده است و من گمان میکنم که این کلمه صورت مصحف «شب یارات » باشد، جمع شب یا...