کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
یاره
/yāre/
معنی
۱. زیوری که زنان به مچ دست میبندند؛ دستبند.
۲. طوق: ◻︎ چه نازی بدین تاج گشتاسبی / بدین یاره و تخت لهراسبی؟ (فردوسی۲: ۱۶۷۶).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. سینهریز، طوق، گردنبند
۲. دستبرنجن
۳. باج، خراج
۴. تاب، تحمل، مقاومت، یارا
دیکشنری
bracelet
-
جستوجوی دقیق
-
chaperone, molecular chaperone
یاره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-پروتگانشناسی، زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] هریک از پروتئینهای گرماشوک ویژهای که به پروتئینهای نیمهتاخورده متصل میشوند و با جلوگیری از انبوهش آنها به شکلگیری نهایی ساختار پروتئین کمک میکنند
-
یاره
واژگان مترادف و متضاد
۱. سینهریز، طوق، گردنبند ۲. دستبرنجن ۳. باج، خراج ۴. تاب، تحمل، مقاومت، یارا
-
یاره
لغتنامه دهخدا
یاره . [ رَ / رِ ] (اِ) دست برنجن را گویند و آن حلقه ای باشد از طلا و نقره و غیر آن که بیشتر زنان در دست کنند و یارق معرب آن است و به عربی سوار گویند. (برهان ). دست برنجن را گویند و یارق معرب آن است . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ).زیوری است که ب...
-
یاره
لغتنامه دهخدا
یاره . [ رَ / رِ ] (اِ) مُرکبی باشد از ادویه ٔ ملینه که اطبا بجهت مسهل سازند و معرب آن یارج است و مشهور به ایارج بود. (برهان ). ترکیبی است که اطبا بجهت تلیین طبیعت دهند و ایارج معرب آن است . (آنندراج ). مرکبیست از ادویه ٔ ملینه که اطبا جهت مسهل سازند...
-
یاره
لغتنامه دهخدا
یاره . [ رَ / رِ ] (اِ) یارا. توانایی . قوت . قدرت . (برهان ). یارا. (رشیدی ) (آنندراج ). توان . تاب . (صحاح الفرس ) : بدو [ طوس ]گفت گودرز باز آر هوش سخن بشنو و پهن بگشای گوش ...نیای من آهنگر کاوه بودکه با فر و برز و ابا یاره بود. فردوسی .ابا آنکه ا...
-
یاره
لغتنامه دهخدا
یاره . [ رَ / رِ ] (اِ) یارک . جفت . زهدان . مشیمه . جنین و رجوع به یارک شود.
-
یاره
فرهنگ فارسی معین
(ر ) (اِ.) 1 - دستبند. 2 - طوق . 3 - توان ، نیرو، جرأت .
-
یاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] yāre ۱. زیوری که زنان به مچ دست میبندند؛ دستبند.۲. طوق: ◻︎ چه نازی بدین تاج گشتاسبی / بدین یاره و تخت لهراسبی؟ (فردوسی۲: ۱۶۷۶).
-
یاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) yāre یارا: ◻︎ جز زُهره که را زَهره که بوسد پایش؟ / جز یاره که را «یاره» که بوسد دستش؟ (مهستی: مجمعالفرس: یاره).
-
واژههای مشابه
-
گل یاره
لغتنامه دهخدا
گل یاره . [ گ ُ رَ / رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سوسن بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز که در 36هزارگزی شمال ایذه واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه اش 196 تن است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهن...
-
ساری یاره
لغتنامه دهخدا
ساری یاره . [ رَ / رِ ] (ترکی ، اِ مرکب ) زردزخم . زرده قوبا. ادرفن .
-
یاره ٔ فیقرا
لغتنامه دهخدا
یاره ٔ فیقرا. [ رَ / رِ ی ِ ف َ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ایارج تلخ و آن ایارجی است که جزء عمده ٔ آن صبر است . رجوع به یاره (= ایارج ) شود.
-
یاره تاشی
لغتنامه دهخدا
یاره تاشی . [ رَ / رِ ] (ترکی ، اِ مرکب ) حجرالعاج . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به حجرالعاج و حجر اعرابی شود.
-
یاره گر
لغتنامه دهخدا
یاره گر. [ رَ/ رِ گ َ ] (ص مرکب ) یارقی . (دهار). سازنده ٔ یاره .