کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یادگار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
یادگار
/yād[e]gār/
معنی
۱. چیزی که برای یادآوری و یادبود به کسی بدهند.
۲. اثر و نشان که کسی از خود باقی بگذارد: ◻︎ یادگار جهان شدی و مباد / که جهان از تو یادگار شود (مسعودسعد: ۱۲۰).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. یادبود، یادمان
۲. خاطره، یادواره
فعل
بن گذشته: یادگار گذارد
بن حال: یادگار گذار
دیکشنری
fetish, hangover, heritage, keepsake, memento, relic, remembrance, reminiscences
-
جستوجوی دقیق
-
یادگار
فرهنگ نامها
(تلفظ: yād(e)gār) آنچه از کسی یا چیزی باقی میمانَد و خاطرهی او را در اذهان زنده نگهمیدارد ؛ یاد ، خاطره؛ یادگاری ؛ (به مجاز) فرزند خلف به جا مانده از پدر و جد ، جانشین ، وارث ؛ (در قدیم) نشان، اثر ؛ (در قدیم) ماندگار ، ماندنی .
-
یادگار
واژگان مترادف و متضاد
۱. یادبود، یادمان ۲. خاطره، یادواره
-
یادگار
لغتنامه دهخدا
یادگار. (اِخ ) دهی است از بخش تربت جام شهرستان مشهد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
یادگار
لغتنامه دهخدا
یادگار. (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان قوچان واقع در هزار متری جنوب کشف رود. با 400 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
یادگار
لغتنامه دهخدا
یادگار. (اِخ ) میرزایادگار ناصر. از سرداران هندی معاصر چند تن از سلسله ٔ سلاطین هند و افغان از قبیل محمد همایون پادشاه ، شیرشاه ، اسلام شاه ، فیروزشاه ، عادل شاه ، که در حدود قرن دهم هجری فرمانروائی داشته اند. رجوع به تاریخ شادی معروف به تاریخ سلاطین...
-
یادگار
لغتنامه دهخدا
یادگار. (اِخ ) یکی از خانان خیوه که در حدود سال 1126 هَ. ق . مطابق 1714 م . در خوارزم حکومت میکرد و خانان خیوه دسته ای از ازبکان اند که پس از هرج و مرج اواخر عهد تیموریان تحت امر محمد شیبانی خیوه را نیز مانندماوراءالنهر مسخر ساختند و از حدود 921 هَ ....
-
یادگار
لغتنامه دهخدا
یادگار. [ دْ / دِ ] (اِ مرکب ) اثر. نشان . (غیاث اللغات ). هر چیزی که از کسی یادآوری می کند و شخص را به یاد وی می اندازد.(ناظم الاطباء). نشان خیر که از کسی باقی بماند. (آنندراج ).آنچه کسی برای تذکار خود باقی می گذارد و آنچه از اشخاص بر جای می ماند وی...
-
یادگار
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - یادبود، آنچه که از کسی به جا ماند و خاطرة او را زنده نگه دارد. 2 - آنچه که به دوستی دهند تا در یاد دوست بمانند، یادگاری .
-
یادگار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹یادگاری› yād[e]gār ۱. چیزی که برای یادآوری و یادبود به کسی بدهند.۲. اثر و نشان که کسی از خود باقی بگذارد: ◻︎ یادگار جهان شدی و مباد / که جهان از تو یادگار شود (مسعودسعد: ۱۲۰).
-
یادگار
دیکشنری فارسی به عربی
اثر , حاجة تذکارية , حفل تابيني
-
واژههای مشابه
-
پیر یادگار
لغتنامه دهخدا
پیر یادگار. [ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان چایپاره ٔ بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی . واقع در 20هزارگزی شمال خاوری قره ضیاءالدین و 3 هزارگزی جنوب راه تاج خاتون به گجلر. کوهستانی ، معتدل ، مالاریائی .دارای 125 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات .شغ...
-
دره یادگار
لغتنامه دهخدا
دره یادگار. [ دَ رِ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایتیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. واقع در 24هزارگزی شمال خاوری نورآباد و 9هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه ، با 180 تن سکنه . آب آن از چشمه ها و راه آن مالرو است . ساکنین آن از طایفه ٔ ...
-
ده یادگار
لغتنامه دهخدا
ده یادگار. [ دِه ْ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان سیرجان . واقع در 3هزارگزی جنوب سعیدآبادبا 1400 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
لیلی یادگار
لغتنامه دهخدا
لیلی یادگار. [ ل َ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان پائین شهرستان نهاوند، واقع در 18هزارگزی باختری شهر نهاوند و دوهزارگزی جنوب راه شوسه ٔ نهاوند به کرمانشاه . دشت و سردسیر. دارای 680 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ خرم آباد. محصول آنجا غلات ، توتون ، انگور و ح...