کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یابو یا اسب خسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اسب یا سگ شکاری
دیکشنری فارسی به عربی
صياد
-
اسب یا کشتی تندرو
دیکشنری فارسی به عربی
مقص
-
خسته بازو
لغتنامه دهخدا
خسته بازو. [ خ َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب )زخمین دست . زخمی بازو. با بازوی مجروح : جوان همچنان خسته بازو و دوش همی راند اسب و همی زد خروش .فردوسی .
-
جایگاه سر پوشیده تماشاچیان در میدان اسب دوانی یا ورزشگاهها
دیکشنری فارسی به عربی
مدرج
-
jaded
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جادوگر، خسته، یابو یا اسب خسته، بی اشتها
-
يشم
دیکشنری عربی به فارسی
ژاد , اسب پير , يابو يا اسب خسته , زن هرزه , زنکه , مرد بي معني , دختر لا سي , پشم سبز , خسته کردن , از کار انداختن (در اثر زياده روي)
-
jade
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جید، یشم، زنکه، اسب پیر، زن هرزه، مرد بی معنی، دختر لاسی، پشم سبز، خسته کردن، از کار انداختن
-
دلح
لغتنامه دهخدا
دلح . [ دُ ل َ ] (ع ص ) اسب که بسیار عرق آرد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اسب که سوار خود را آهسته برد و او را خسته نکند. (از ذیل اقرب الموارد).
-
یورتمه
لغتنامه دهخدا
یورتمه . [ م َ / م ِ ] (ترکی ، اِ) نوعی از رفتار اسب (ظاهراً از یورمق یا یورتمق ترکی به معنی اعیاء و خسته کردن ) . (یادداشت مرحوم دهخدا). یرتمه . چهارنعل رفتن اسب . (ناظم الاطباء). از مصطلحات اسب تازان باشد. (آنندراج ). نوعی راه رفتن اسب که آن را یرغ...
-
آشوفته
لغتنامه دهخدا
آشوفته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) آشفته . زیروزبرشده : سپاهی همه خسته و کوفته گریزان و سخت اندرآشوفته . فردوسی .اگر کشتمندی شود کوفته وزآن رنج کارنده آشوفته وگر اسب در کشتزاری شودکسی نیز بر میوه داری شوددم اسب و گوشش بباید بریدسر دزد بر دار باید کش...
-
گردنگاه
لغتنامه دهخدا
گردنگاه . [ گ َ دَ ] (اِ مرکب ) راهی که بر بلندی کوه واقع شود و آن را گردنه نیز خوانند. (آنندراج ) : چو پا بر سایه ٔ گردن نهاده بگردنگاه راهش اوفتاده . ابوطالب کلیم (در مذمت اسب از آنندراج ).از در گوشت دل حسرت نصیبان خسته است راه گردنگاه رخ را این حر...
-
تذفیف
لغتنامه دهخدا
تذفیف . [ ت َ ] (ع مص ) زود و سبک بکشتن خسته . (تاج المصادر بیهقی ) (از آنندراج ) (المنجد). || سبک گردانیدن رخت و بار اشتر را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). || به شتاب رفتن اسب . (اقرب الموارد).
-
بخشایش آمدن
لغتنامه دهخدا
بخشایش آمدن . [ ب َ ی ِ م َ دَ ] (مص مرکب )... از کسی یا کسی را بر کسی ؛ رحم آمدن کسی نسبت به دیگری : همه خسته و کشته شد بیگناه گه آمد که بخشایش آیدز شاه . فردوسی .گه آمد که بخشایش آید تراز کین جستن آسایش آید ترا. فردوسی .بترسید و از هوش برفت و از اس...
-
عقوق
لغتنامه دهخدا
عقوق . [ ع َ ] (ع ص ) اسب ماده ٔ باردار، و اسب ماده ٔ ناباردار، ازاضداد است ، یا باردار به طریق تفاؤل است . (منتهی الارب ). باردار از اسبان ، یا حائل و غیر باردار، و گویند آن را بر تفاؤل به اسب غیر باردار گویند چنانکه مار گزیده را سلیم نامند. (از ا...
-
تیزگام
لغتنامه دهخدا
تیزگام . (ص مرکب ) تیزقدم و تیزتک . (آنندراج ). تندرو و اسب راهوار. (ناظم الاطباء). سریع : هم آهو فغند است و هم تیزتگ هم آهسته خوی است و هم تیزگام . فرالاوی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).شهنشاه برداشت زین و لگام به نزدیک آن اسب شد تیزگام . فردوسی .رام...