کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گیهان خدیو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خدیو
لغتنامه دهخدا
خدیو. [ خ ِ / خ َ ی ْ وْ ] (اِ) پادشاه . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرای ناصری ). شاه . ملک . سلطان . (یادداشت بخط مؤلف ). در لغت فرس آمده «خدیو» خداوند بود. و از این جهت گویند کشورخدیو و کیهان خدیو : سیامک بدست خود و رای ...
-
کیهان خدیو
لغتنامه دهخدا
کیهان خدیو. [ ک َ / ک ِ خ ِ / خ َ وْ ] (اِخ )به معنی بزرگ و صاحب و یگانه و پادشاه عالم و دنیا، چه کیهان به معنی دنیا و جهان و عالم ، و خدیو به معنی پادشاه و صاحب و یگانه باشد، و این لفظ را به جز باری تعالی بر کسی دیگر اطلاق نکنند بر خلاف خدایگان . (ب...
-
ناپاک دیو
لغتنامه دهخدا
ناپاک دیو. [ وْ ] (اِ مرکب ) شیطان . اهریمن : نه من کشتم او را که ناپاک دیوببرد از دلم ترس گیهان خدیو. فردوسی .|| دیو ناپاک . پلید.
-
درندگان
لغتنامه دهخدا
درندگان . [ دَ رَ / دَ رْ رَ دَ / دِ ] (اِ) ج ِ درنده . سباع . (یادداشت مرحوم دهخدا). ددان . ددگان : پری و پلنگ انجمن کرد و شیرز درّندگان گرگ و ببر دلیر...ز هرّای درّندگان چنگ دیوشده سست بر چشم گیهان خدیو. فردوسی .از بیم درندگان خونخواربا صحبت او ندا...
-
کیهان
لغتنامه دهخدا
کیهان . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) جهان . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 405). عالم . و در فرهنگ به کاف فارسی گفته . (فرهنگ رشیدی ). به معنی جهان و روزگار و دنیاباشد. و با کاف فارسی هم درست است . (برهان ). به معنی عالم است ، و کیهان خدیو یعنی پادشاه عالم . (انجمن آ...
-
غو
لغتنامه دهخدا
غو. [ غ َ / غ ِ ] (اِ) نعره کشیدن . (فرهنگ اسدی ). نعره . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). بانگ .فریاد. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). صدای سخت بلندباشد مانند فریادی که بهادران در روز جنگ کنند. (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان قاطع). با «گف » کردی بمعنی تهدید مقایس...
-
پایمرد
لغتنامه دهخدا
پایمرد. [ م َ ] (اِ مرکب ، ص مرکب ) شفیع. خواهشگر. شفاعت کننده . میانجی . واسطه : اما صاحب دیوان سوری را شفیع کرده اند [ ترکمانان سلجوقی ]تا پایمرد باشد. (تاریخ بیهقی ). میان این کار درآیدو پایمرد باشد و دل خداوند سلطان را خوش کند تا عذرما پذیرفته آی...
-
دستان
لغتنامه دهخدا
دستان . [ دَ ] (اِ) مکر و حیله و تزویر. (برهان ). مکر و حیله . (جهانگیری ) (غیاث ). مکر. (مهذب الاسماء).حیلت و رنگ . (فرهنگ اسدی ). حیلت . (اوبهی ). آرنگ . (از برهان ). گربزی . افسون . مکیدت . کید. فریب . ملفقة. خدعه . خدیعت . خداع . تنبل . کنبوره . ...
-
خیره
لغتنامه دهخدا
خیره . [ رَ / رِ ] (ص ) بدخواه . بداندیش . نابکار. (ناظم الاطباء). ستمگر. آزاردهنده : ای گمره خیره چون گرفتی گمراهتری دلیل و رهبر. ناصرخسرو. || سرکش . لجوج . بی پروا. جنگجو. غضب آلود. مستبد و خودرأی . سخن نشنو. گستاخ . شوخ . بی شرم . بی آزرم . بیجا....
-
ابوالفضل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ناگری . شیخ ابوالفضل بن شیخ مبارک بن شیخ خضر از رجال دولت هندوستان و علمای آنجا در عهد اکبرشاه بابری (957 - 1011 هَ . ق .). اجداد او از مردم یمن (و شاید از ابناء) بودند. شیخ خضر جدّ وی به هندوستان آمده شیخ مبارک در ...
-
بریدن
لغتنامه دهخدا
بریدن . [ ب ُ دَ / ب ُرْ ری دَ ] (مص ) قطع کردن . (آنندراج ).جدا کردن . (ناظم الاطباء). جدا کردن با آلتی برنده چون کارد و غیره . (یادداشت دهخدا). اًبتات . اًترار.اجتباب . اجتذاذ. اجتزاز. احتئمام . اخترام . اختزال . اختضام . اختمام . اًخناب . اًرباذ. ...
-
خدا
لغتنامه دهخدا
خدا. [ خ ُ ] (اِخ ) نام ذات باری تعالی است همچو «اله » و «اﷲ». (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در حاشیه ٔ برهان قاطع در وجه اشتقاق این کلمه چنین آمده است : پهلوی متأخر xvatay ، پهلوی اشکانی xvatadh ، پازند « xvadaiهوبشمان ص 54 ح » «مسینا 139...
-
ابوشکور
لغتنامه دهخدا
ابوشکور. [ اَ ش َ ] (اِخ ) بلخی . یکی از اجله ٔ شعرای باستانی ایران . در تذکره ها ازتاریخ حیات او جز نام و موطن و از شعر وی غیر از بیتی چند در تذاکر و متفرقاتی در کتب لغت که همگی بر کمال قدرت طبع و جودت و صفای قریحت او دلیل کند بر جای نیست . ابوشکور ...