کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گیهان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گیهان نورد
لغتنامه دهخدا
گیهان نورد. [ گ َ / گ ِ ن َ وَ ] (نف مرکب ) گیتی نورد. گردنده ٔ گیتی . که بگرددعالم را. که جهان را درنوردد و طی کند : آفتابی خسروا تیغ تو تیغ آفتاب مرکب گیهان نوردت آسمان مستدیر. سوزنی .|| سیاح . جهانگرد. که سیر و سیاحت عالم کند. || (اِ مرکب ) خورشید...
-
گیهان نوردی
لغتنامه دهخدا
گیهان نوردی . [ گ َ / گ ِ ن َ وَ ] (حامص مرکب ) عمل گیهان نورد. طی جهان . نوردیدن جهان . سیاحی . جهانگردی .
-
جستوجو در متن
-
کیهان دیده
لغتنامه دهخدا
کیهان دیده . [ ک َ / ک ِ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) رجوع به گیهان دیده شود.
-
کیهان
فرهنگ نامها
(تلفظ: keyhān) گیهان ، جهان ، عالم ، گیتی ، مجموعهی همه اشیا و پدیدههای موجود در هستی ، آسمان.
-
ناپاک دیو
لغتنامه دهخدا
ناپاک دیو. [ وْ ] (اِ مرکب ) شیطان . اهریمن : نه من کشتم او را که ناپاک دیوببرد از دلم ترس گیهان خدیو. فردوسی .|| دیو ناپاک . پلید.
-
خشک و تر
لغتنامه دهخدا
خشک و تر. [ خ ُ ک ُ ت َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) نیک و بد. (شرفنامه ٔ منیری ). دو چیز ضد را گویند چون نیک و بد و قلیل و کثیر : همتم از سر گیهان خورد آب ننگ خشک و تر گیهان چه کنم . خاقانی (از آنندراج ). || وسائل . زادراه : ایمن بنشیند ز بیم ...
-
نیکی ده
لغتنامه دهخدا
نیکی ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) منان . نعمت بخشنده . معطی . نیکی دهش : خداوند نیکی ده و رهنمای خداوند جای و خداوند رای . فردوسی .ولیکن به نیروی گیهان خدای خداوند نیکی ده و رهنمای . فردوسی .به یزدان گرای و سخن زو فزای که اوی است نیکی ده و رهنمای .فردوس...
-
اسفندباد
لغتنامه دهخدا
اسفندباد. [ اِ ف َ ] (اِخ ) بقول اصطخری نام قدیم قلعه ٔ سعیدآباد در رامجرد از کوره ٔ اصطخر فارس است . (اصطخری ص 117). و نسخه بدل آن اسفیدباذ، اسفندیاد و در گیهان نامه قلعه ٔ سپید آمده . رجوع به تاریخ سیستان حاشیه ٔ 1 ص 230 شود.
-
مستزاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] mostazād ۱. (ادبی) در بدیع، شعری که در آخر هر مصراع آن چند کلمۀ زیاده از وزن میآورند، مانند این شعر: ای کامگارسلطان انصاف تو به گیهان ـ گشته عیان / مسعودشهریاری خورشید نامداری ـ اندر جهان / ای اوج چرخ جایت گیتی ز روی و رایت ـ چون بوستان...
-
درندگان
لغتنامه دهخدا
درندگان . [ دَ رَ / دَ رْ رَ دَ / دِ ] (اِ) ج ِ درنده . سباع . (یادداشت مرحوم دهخدا). ددان . ددگان : پری و پلنگ انجمن کرد و شیرز درّندگان گرگ و ببر دلیر...ز هرّای درّندگان چنگ دیوشده سست بر چشم گیهان خدیو. فردوسی .از بیم درندگان خونخواربا صحبت او ندا...
-
کیهان خدیو
لغتنامه دهخدا
کیهان خدیو. [ ک َ / ک ِ خ ِ / خ َ وْ ] (اِخ )به معنی بزرگ و صاحب و یگانه و پادشاه عالم و دنیا، چه کیهان به معنی دنیا و جهان و عالم ، و خدیو به معنی پادشاه و صاحب و یگانه باشد، و این لفظ را به جز باری تعالی بر کسی دیگر اطلاق نکنند بر خلاف خدایگان . (ب...
-
خدیو
لغتنامه دهخدا
خدیو. [ خ ِ / خ َ ی ْ وْ ] (اِ) پادشاه . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرای ناصری ). شاه . ملک . سلطان . (یادداشت بخط مؤلف ). در لغت فرس آمده «خدیو» خداوند بود. و از این جهت گویند کشورخدیو و کیهان خدیو : سیامک بدست خود و رای ...
-
پرهراس
لغتنامه دهخدا
پرهراس . [ پ ُ هََ ] (ص مرکب ) پرترس . پربیم : همی بود ازیشان دلش پرهراس که روزی شوند اندرو ناسپاس . فردوسی .دبیران برفتند دل پرهراس ز شبگیر تا شب گذشته سه پاس . فردوسی .ز دادار گیهان دلم پرهراس کجا گشته بودم ازو ناسپاس . فردوسی .به یزدان نباید شدن ن...
-
پناه بردن
لغتنامه دهخدا
پناه بردن . [ پ َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) پناهیدن . اندخسیدن . ملتجی شدن . در حمایت کسی درآمدن . زنهار خواستن . التجاء. عوذ. عیاذ. اعاذه . استعاذه . تعوّذ. مَعاذ. مَعاذّه . ضبی . ضبو. لوذ. اهداف . (منتهی الارب ). ارز : چو بردم به دادار گیهان پناه بدل شاد...
-
حج اکبر
لغتنامه دهخدا
حج اکبر. [ ح َ ج ْ ج ِ اَ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عید اضحی . عید گوسفندکشان . (مهذب الاسماء). ظاهراً در نزد عوام چون عید اضحی با جمعه تصادف کند حج آن سال را حج اکبر گویند و ثواب این حج را بیشتر گمان برند. (کشاف اصطلاحات الفنون ) : وی زبان آفتاب...