کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گیلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جیلی
لغتنامه دهخدا
جیلی . (ص نسبی )منسوب به جیل . معرب گیلی . گیلانی . (انساب سمعانی ).
-
استون
لغتنامه دهخدا
استون . [ ](اِ) بزبان گیلی اذخر را گویند و بدان دست شویند.
-
گالی بسر
لغتنامه دهخدا
گالی بسر. [ ب ِ س َ ] (اِ) دسته بسه بامهای پوشالی بزبان گیلی . گالی پوش .
-
آلوی جیلی
لغتنامه دهخدا
آلوی جیلی . [ ی ِ جی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آلوچه . گوجه گیلانی . آلوی گیلی .
-
ابوسعید
لغتنامه دهخدا
ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) معلم . یکی از بزرگان اهل طریقت ، وی بصحبت شیخ ابراهیم گیلی رسیده و شیخ الاسلام صحبت او را دریافته است و در مائه ٔ چهارم میزیسته است .
-
گیلک
لغتنامه دهخدا
گیلک . [ ل َ ] (ص ، اِ) به زبان گیلان ، مردم عامی و روستایی و رعیت را گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ). || از اهل گیلان . گیلانی . گیلی . جیلی . جیلانی .
-
حسن خیز
لغتنامه دهخدا
حسن خیز. [ ح ُ ] (نف مرکب ) جائی که خوشرویان بسیار دارد: کش ، شهری بود به ماوراءالنهر حسن خیز. قریه ٔ گیلی و درچه ٔ سلطان آباد عراق حسن خیز است . طراز، شهری است ّ حسن خیز، به ترکستان .
-
مل
واژهنامه آزاد
زنا مانند مل کوته (مل کودک) یعنی کودکی از مادر زنا کار (لهجه گیلی) شعر از حافط در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل هات الصبوح هبو یاایهاالسکارا
-
زریوند
لغتنامه دهخدا
زریوند. [ زَ ری وَ ] (اِخ ) نام مبارزی است مازندرانی . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). مبارزی بوده از مبارزان . (جهانگیری ) : زریوند مازندرانی منم که بازی بود جنگ اهریمنم . نظامی (از جهانگیری ).سوی میمنه در صف...
-
گله
لغتنامه دهخدا
گله . [ گ ُ ل َ / ل ِ ] (اِ) کردی گول (زلف زنان ، دسته موی )، زازا گیله . (حاشیه ٔ برهان تصحیح دکتر معین ). زلف معشوق . (برهان ) . زلف و موی مجعد. (آنندراج ) : گله گیلی کشان به دامانش سرو را لوح در دبستانش . نظامی (هفت پیکر ص 337).زهر سو دیلمی کردن ب...
-
سندی
لغتنامه دهخدا
سندی . [ س ِ ] (ص نسبی ) منسوب به سند که از بلاد هند میباشد. (الانساب سمعانی ). منسوب به سند ناحیتی از هندوستان قدیم که امروز داخل کشور پاکستان است : از پارسی و تازی و از هندو و از ترک وز سندی و رومی و ز عبری همه یکسر. ناصرخسرو.به پیغمبر عرب یکسر مشر...
-
ماکانی
لغتنامه دهخدا
ماکانی . (ص نسبی ) منسوب به ماکان بن کاکی (فرهنگ رشیدی ). مردمی را گویند که منسوب به ماکان باشند. (برهان ). منسوب ولایت ماکان . (ناظم الاطباء) : سلاحت بهر دین بهتر که زنبور از پی شهدی چو گیلی کوردین پوش است و ژوبین کرده ماکانی . خاقانی (از انجمن آرا)...
-
ازملک
لغتنامه دهخدا
ازملک . [ اَ م َ ل َ ] (اِ) پیچکی است خاردار که درهمه ٔ جنگلهای شمال ایران و اراضی کم ارتفاع ساحلی و در آستارا تا 800 گزی دیده میشود. میوه ٔ آن خوراکی وچوب وی برای سوخت بکار میرود. در لاطینی اسمیلاکس اکسلسا نام دارد و در لاهیجان و شهسوار و رودسر ازمل...
-
بلوچی
لغتنامه دهخدا
بلوچی . [ ب ُ / ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بلوچ . رجوع به بلوچ شود. || هرچیز مربوط به بلوچ و بلوچستانی . (فرهنگ فارسی معین ). || از مردم بلوچ . بلوچستانی . (فرهنگ فارسی معین ) : همه مرزبانان زرین کمربلوچی و گیلی به زرین سپر. فردوسی .- زبان بلوچی ؛ از ...
-
شرم کردن
لغتنامه دهخدا
شرم کردن . [ ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حیا کردن . خجالت کشیدن . (یادداشت مؤلف ). خثر. (منتهی الارب ). اخراد. (از منتهی الارب ). خجاء. (منتهی الارب ) : آب نه ای چونکه بشویی همی شرم کن از روی مشو شرم آب . ناصرخسرو.حوراتویی ار نکو و باشرمی گر شرم کند نکو...