کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گیل
لغتنامه دهخدا
گیل . (اِ) نام فارسی زعرور باشد. (فهرست مخزن الادویه ). گیلک . گیل سرخ . رجوع به زعرور و کیل شود.
-
گیل
لغتنامه دهخدا
گیل . (اِخ ) به قوم ساکن گیلان اطلاق شود.(حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) (معجم البلدان ). اسم طوایفی است که در ولایت گیلان در کوههای شمالی یعنی خلخال و طارم سکنی داشته اند و یونانیها آنها را کادوسی مینامیدند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 263) : سپر در سپر گی...
-
گیل
لغتنامه دهخدا
گیل . (اِخ ) ابن گیلانشاه ملقب به گاوباره (گاوبره ). سرسلسله ٔ ملوک گاوباره باشد. اولیأاﷲ در تاریخ رویان (ص 28) پس از ذکر قیام گاوباره و تسلیم آذرولاش نویسد: چون مدتی گاوباره باز در طبرستان حاکم بود وآذرولاش او را متابع و مطاوع ... تمامت نعمت و اموا...
-
گیل
لغتنامه دهخدا
گیل . (اِخ ) دهی است از دهستان خدابنده لو بخش قیدار شهرستان زنجان . واقع در 18هزارگزی جنوب خاوری قیدار و 6هزارگزی راه عمومی . محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن 143تن است . آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع د...
-
گیل
لغتنامه دهخدا
گیل . (اِخ ) معرب جیل . قریه ای است از نواحی بغداد پایین تر از مداین و بعد از زرارین . آن را گیل و گال گویند. (از معجم البلدان ). رجوع به جیل شود.
-
گیل
لغتنامه دهخدا
گیل . (اِخ ) نام کسی است که کشتیهای ایران را در مراجعت از یونان که دچار طوفان شده بود نجات داد و نزد داریوش آورد. (از تاریخ ایران باستان ص 562).
-
گیل
فرهنگ نامها
(تلفظ: gil) مجموعهی طوایفی که در گیلان سکونت داشته و دارند ؛ (در اعلام) نام پسر گیلانشاه ، ملقب به گاوباره سر سلسلهی ملوک گاوباره ، و نام کسی است که کشتیهای ایران را [در مراجعت از یونان] که دچار طوفان شده بودند نجات داد و نزد داریوش اول آورد .
-
گیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) gil طایفهای ساکن گیلان.
-
گیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gil نمد.
-
گیل
لهجه و گویش بختیاری
gil گوشه پارچه (روسرى یا دستمال).
-
واژههای مشابه
-
گون گیل
لغتنامه دهخدا
گون گیل . [ گُن ْ گی ] (اِخ ) بنا به گفته ٔ گزنفون ، نام کسی بوده است که در جنگ پارسیان باایرتریها، طرفدار ایران شد و از طرف دربار ایران حکومت چهار شهر به وی اعطا گردید و اعقاب او این شهرهارا در زمان اردشیر دوم نیز در دست داشتند و بر آنهاحکمروائی میک...
-
گیل پردسر
لغتنامه دهخدا
گیل پردسر. [ پ ُ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سنگر کهدمات بخش مرکزی شهرستان رشت . واقع در 10هزارگزی جنوب خاوری رشت و کنار شوسه ٔ سنگر به رشت . محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنه ٔ آن 1235 تن است . آب آن از خمام رود تأمین میشود. محصول آن برنج...
-
گیل دولاب
لغتنامه دهخدا
گیل دولاب . (اِخ ) نام یکی از دهستان های بخش رضوانده شهرستان طوالش است . این دهستان میان دهستانهای میانده ، خشابر، پره سر و دریای خزر واقع است . این دهستان از 25 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل می یابد و سکنه ٔ آن در حدود 10000 تن است . محصول عمده ٔ آن برنج ...
-
گیل سرخ
لغتنامه دهخدا
گیل سرخ . [ س ُ ] (اِ مرکب ) نام فارسی زُعرور باشد. (مخزن الادویه ). گیلک . گیل . رجوع به زعرور شود.