کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گیش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گیش
لغتنامه دهخدا
گیش . (اِ) مطلق کرک را گویند از هر حیوانی که باشد. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 310) : خارکش را که پشت بود زگیش دیدبر دوش خویش خلعت و گیش . هاتف (از شعوری ).|| کرک سمور را نیز گویند. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 310) : به منعم نه زربفت و نه گیش ماندنه صد پاره خرقه ...
-
گیش
لغتنامه دهخدا
گیش . (اِ) نام خرزهره ای است در بندر عباس و حوالی کرمان . (درختهای جنگلی ایران ثابتی ص 211). رجوع به خرزهره شود.
-
گیش
لغتنامه دهخدا
گیش . (اِخ ) شهری بوده است از توابع ماوراءالنهر. (مجمل التواریخ والقصص ص 305) : در این وقت فتحها [ ی ] قتیبه بود به ماوراءالنهر و زمین شومان و گیش . (از مجمل التواریخ والقصص ص 305). کلمه محرف کش است و رجوع به کش شود.
-
گیش
لهجه و گویش بختیاری
giš گیس، موى بافته.
-
واژههای مشابه
-
گیش آب
لغتنامه دهخدا
گیش آب . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گلاشکر بخش کهنوج شهرستان جیرفت . واقع در 60هزارگزی شمال باختری کهنوج سر راه مالرو گلاشکرد به بافت . محلی کوهستانی و هوای آن گرمسیر و سکنه ٔ آن 40 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
گیش اسبید
لهجه و گویش بختیاری
giš esbid گیس سفید، پیرزن.
-
جستوجو در متن
-
Lillian Gish
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لیلیان گیش
-
آگنوستیسیزم
فرهنگ واژههای سره
نمیدانم گرایی، نمی دانم گیش
-
گیشا
فرهنگ نامها
(تلفظ: gišā) (گیش = نام گیاهی (خرزهره) + ا (پسوند نسبت)) ، منسوب به گیش ؛ (به مجاز) زیبا و با طراوت ؛ گیشا نام دهی در بندر عباس .
-
آگیش
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ آگیشیدن) [قدیمی] 'āgiš ۱. = آگیشیدن۲. آگیشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پایآ گیش، ◻︎ توشهٴ جان خویش از او بربای / پیش کآیْدتْ مرگ پایآ گیش (رودکی: ۵۰۴).
-
پای آگیش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پایآگیشنده› [قدیمی] pāy[']āgiš ۱. آنچه به پا آویزد یا بپیچد: ◻︎ توشهٴ جان خویش از او بربای / پیش کآیْدتْ مرگ پایآ گیش (رودکی: ۵۰۴).۲. = آگیشیدن
-
کحلی پوش
لغتنامه دهخدا
کحلی پوش . [ ک ُ ] (نف مرکب ) سرمه ای پوش . که جامه ٔ سرمه ای پوشد. سیاه پوش : فلک را کرد کحلی پوش پروین موصل کرد نیلوفر به نسرین . نظامی .حلقه داران چرخ کحلی پوش در ره بند گیش حلقه بگوش .نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 8).
-
چاچ
لغتنامه دهخدا
چاچ . (اِخ ) نام شهری از ترکستان نزدیک تاشکند مرکز جمهوری ازبکستان . مؤلف حدود العالم آرد: ناحیتی است بزرگ و آبادان و مردمانی غازی پیشه و جنگ گر و توانگر و بسیارنعمت و از وی کمان و تیر خدنگ و چوب خلنج بسیار افتد. (حدود العالم ). نام شهری است از ماور...