کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گیس گهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گیس گهی
لهجه و گویش تهرانی
به مسخره موبور، خارجی اروپائی
-
واژههای مشابه
-
کلاه گیس
لغتنامه دهخدا
کلاه گیس . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) گیسوی مصنوعی که زنان بی موی یا کم موی آن را بر سر گذارند. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلاگیس شود.
-
گیس ساختگی
لغتنامه دهخدا
گیس ساختگی . [ س ِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به گیس عاریه شود.
-
گیس عاریه
لغتنامه دهخدا
گیس عاریه . [ س ِ ی َ / ی ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کلاه گیس . گیسوان ساختگی . گیس مصنوعی . گیس غیرطبیعی . گیس عملی . (یادداشت مؤلف ).
-
گیس بریده
لغتنامه دهخدا
گیس بریده . [ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گیسوبریده . زنی که به جرم تبهکاری یا جز آن گیسوان او را بریده باشند. لیکن در تداول امروز آن شدت معنی را از دست داده است و حتی زنان به خود نیز میگویند: من گیس بریده چرا این کار را کردم . و در تداول عام دشنام ما...
-
گیس بند
لغتنامه دهخدا
گیس بند. [ ب َ ] (نف مرکب ) بندگیس . آنکه گیس زنان را بندد. || (اِ مرکب ) گیسوبند. آنچه بدان زنان گیسوان خود را بندند و محکم نمایند. (از انجمن آرا). رشته ای که بدان گیسوان را گرد کنند و محکم سازند تا پریشان نشود. عِقاص . رشته ای که بدان گیسو بندند. (...
-
گیس سفید
لغتنامه دهخدا
گیس سفید. [ س َ / س ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) رئیسه ٔ خادمه های خانه . (یادداشت مؤلف ). || خانمی محترمه و بزرگسال مانند ریش سفید. (از یادداشت مؤلف ). بانویی سالخورد که در جمع زنان خویشاوند فرمانش نافذ باشد و درمشکلات با وی رجوع کنند و به صوابدید او ک...
-
گیس سفیدی
لغتنامه دهخدا
گیس سفیدی . [ س َ / س ِ ] (حامص مرکب ) سفیدی گیس . پیری . || عمل گیس سفید. صوابدید. پادرمیانی و راهنمایی در مشکلات خانوادگی .
-
گیس گلابتون
لغتنامه دهخدا
گیس گلابتون . [ گ ُ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) دارای گیسویی چون گلابتون . دارای گیسویی چون تارهای زر. مو بور. موطلایی . دختری که گیس گلابتون دارد. طلایی گیسوان . (از یادداشت مؤلف ).
-
گلگیس
فرهنگ نامها
(تلفظ: gol gis) ویژگی آنکه گیسوانش چون گل خوشبو ، خوش رنگ و لطیف است .
-
بریده گیس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] boridegis = گیسبریده
-
کلاه گیس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kolāhgis زلف و گیسوی مصنوعی که بر سر بگذارند.
-
گیس بریده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گیسوبریده› [عامیانه، مجاز] gisboride زن بدکاره.
-
گیس سفید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عامیانه، مجاز] gissefid زن سالخورده در خانواده که فرمانش نافذ است.