کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گیسو را زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
محصول
دیکشنری عربی به فارسی
محصول , چيدن , گيسو را زدن , سرشاخه زدن , حاصل دادن , چينه دان , ثمر دادن , واگذارکردن , ارزاني داشتن , بازده , حاصل , تسليم کردن يا شدن
-
marcel
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مارسل، گیسو را فر زدن
-
marcelling
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مارکینگ، گیسو را فر زدن
-
marcelled
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مارک دار، گیسو را فر زدن
-
crop
دیکشنری انگلیسی به فارسی
محصول، چینه دان، چیدن، گیسو را زدن، حاصل دادن، سرشاخه زدن
-
cropped
دیکشنری انگلیسی به فارسی
برش خورده، چیدن، گیسو را زدن، حاصل دادن، سرشاخه زدن
-
crops
دیکشنری انگلیسی به فارسی
محصولات زراعی، محصول، چینه دان، چیدن، گیسو را زدن، حاصل دادن، سرشاخه زدن
-
شانه زدن
لغتنامه دهخدا
شانه زدن . [ ن َ / ن ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) آرایش کردن موی با شانه . (بهار عجم ). زدن شانه به زلف تا تارها از هم باز گردد و نرم و خوار شود : دمی که خواهم از او بوسه زلف شانه کندرهد ز شانه زدن تافتن بهانه کند. شهیدی قمی (مجموعه ٔ مترادفات ).سر زلفش چو ش...
-
مو
لغتنامه دهخدا
مو. (اِ) هر یک از تارشکلها که در روی پوست حیوانات و در روی بعض مواضع بدن انسانی پدیدار است و به تازی شَعْر گویند. (از ناظم الاطباء). به عربی شَعْر می گویند. (از برهان ) (از آنندراج ). رشته های باریک و نازکی که بر روی پوست بدن برخی حیوانات پستاندار و ...
-
شانه کردن
لغتنامه دهخدا
شانه کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با شانه مو را باز کردن و پاک کردن . (فرهنگ نظام ). بمعنی شانه زدن . (بهار عجم ) (آنندراج ). خوارکردن و از هم باز کردن تارهای موی سر تا درهم و ژولیده و کرک ننماید : که باز شانه کند همچو باد سنبل رابه پیش چنگ...
-
دست زن
لغتنامه دهخدا
دست زن . [ دَ زَ ] (نف مرکب ) دست زننده . رجوع به دست زدن شود. || کسی که دست بر چیزی زند و متوسل به کسی شود. (برهان ). || صاحب طرب و سرودگوی . (برهان ). مطرب وسازنده و دست زنان و سرودگوی . (از انجمن آرا). مقابل پای کوب که ترجمه ٔ رقاص است . (آنندراج ...
-
بافتن
لغتنامه دهخدا
بافتن . [ ت َ ] (مص ) بمعنی نسج عربی است که در پارچه و حصیر و کرباس و غیره استعمال میشود. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 181). بافندگی . نسج کردن جامه و مانند آن . (آنندراج ). پارچه درست کردن . پود را در تار داخل کردن و آنها را درهم نمودن . (ناظم الاطباء). نَسج ...
-
غرز
لغتنامه دهخدا
غرز. [ غ َ ] (ع اِ) رکاب چرمین که بر پالان نهند. ج ، غُروز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رکابی که از چرم سازند و اگر از چوب یا آهن باشد آن را رکاب گویند. (از اقرب الموارد). || اِلزم غرز فلان ؛ یعنی امر و نهی او را لازم بگیر. (از منتهی الارب ) (ازاقرب ا...
-
برافکندن
لغتنامه دهخدا
برافکندن . [ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برانداختن . افکندن . دور کردن . (ناظم الاطباء) : خالد... نام پدر از خطبه برافکند. (تاریخ سیستان ).چو بر جنگ پیلانت باشد شتاب بهامون برافکن پراکنده آب . اسدی (گرشاسب نامه ). || قی کردن . استفراغ کردن : و کسی را ...
-
بازبستن
لغتنامه دهخدا
بازبستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) دوباره بستن . (ناظم الاطباء). || کنایه از سفر کردن . (غیاث اللغات ). || متصل کردن . ملحق کردن . الصاق کردن . وصل کردن . سپردن . مرتبط کردن . چیزی را به چیزی پیوستن . واگذاردن . منوط کردن . موکول کردن : چرخ رنگست و همچ...