کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گیر دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کین گیر
لغتنامه دهخدا
کین گیر.(نف مرکب ) کین گیرنده . کین کش . انتقامجو. کینه جو. کینه توز : المؤمن لیس بحقود؛ مؤمن کین گیر نبود. (کیمیای سعادت غزالی ). رجوع به کین گرفتن شود.
-
گوشه گیر
لغتنامه دهخدا
گوشه گیر. [ ش َ / ش ِ ] (نف مرکب ) تنها و مجرد و خلوت نشین . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). منزوی . که گوشه گیرد. معتزل : گر هنرمند گوشه گیر بودکام دل از هنر کجا یابد. ابن یمین .سرشک گوشه گیران را چو دریابند دُر یابندرخ از مهر سحرخیزان نگردانند اگر دانند...
-
گول گیر
لغتنامه دهخدا
گول گیر. (نف مرکب ) که گول را گیرد. که نادان را گرفتار سازد. ابله فریب . که گول را گرفتار کند. || که گول پندارد. که نادان انگارد. که احمق تصور کند. || نادان فریب . که ساده لوح را بفریبد : پس نظر کرد آن سلیمان سوی تخت گفت آری گول گیری ای درخت . مولوی ...
-
گوش گیر
لغتنامه دهخدا
گوش گیر.(نف مرکب ) بمجاز آزاردهنده . اذیت کننده : چو من بلبلی را بود ناگزیراز این گوش گیران شوم گوشه گیر.نظامی .
-
گوشواره گیر
لغتنامه دهخدا
گوشواره گیر. [ گوش ْ رَ / رِ ] (نف مرکب ) که گوشواره گیرد. که لمس گوشواره کند. که گوشواره در دست گیرد. که گوشواره ستاند.
-
گیر آمدن
لغتنامه دهخدا
گیر آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، یافت شدن . پیدا شدن . به دست آمدن . میسر شدن . به چنگ افتادن . مقابل گیر نیامدن . چون : کتابی را که میخواستم گیرم آمد. امسال قحط بود و نان هیچ جا گیر نمی آمد. این پارچه دیگر در بازار گیر نمی آید. || گر...
-
گیر آوردن
لغتنامه دهخدا
گیر آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) به گیر آوردن . در تداول عامه ، به دست آوردن . یافتن . دسترس یافتن . دست یافتن . پیدا کردن : خَبَش ؛ جمع کردن و به گیر آوردن از اینجا و آنجا. (منتهی الارب ).- امثال : مگر جهود گیر آورده اید ؟ بر جهود دست یافته اید؟||...
-
گیر انداختن
لغتنامه دهخدا
گیر انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، گرفتار کردن . اسیر کردن . به دام افکندن . در تله انداختن . در مخمصه انداختن . مبتلی ساختن . (یادداشت به خط مؤلف ). گرفتاری ایجاد کردن برای کسی .
-
گیر کردن
لغتنامه دهخدا
گیر کردن . [ ک َدَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، به مانعی برخورد کردن . به سبب مانعی از حرکت بازایستادن . حرکت چیزی به سبب اصطکاک یا برخورد با مانعی کند و یا متوقف شدن .- گیر کردن چیزی در جایی ؛ فروماندن وبیرون نیامدن چیزی در جائی ، همچون گیر کردن لق...
-
گیر ماندن
لغتنامه دهخدا
گیر ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه به معنی گیر کردن باشد. (یادداشت به خط مؤلف ). در مخمصه افتادن . به قید افتادن .
-
گیر افتادن
لغتنامه دهخدا
گیرافتادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، اسیر شدن . به دام آمدن . گرفتار شدن . مقید شدن . || در جایی گیر کردن . (یادداشت به خط مؤلف ).
-
کرگ گیر
لغتنامه دهخدا
کرگ گیر. [ ک َ ] (نف مرکب ) کرگ گیرنده . شجاع . (یادداشت مؤلف ) : جز تو نگرفت کرگ را به کمندای ترا میر کرگ گیر لقب .فرخی .
-
گاه گیر
لغتنامه دهخدا
گاه گیر. (ص مرکب ) گه گیر. توسن . حرون (اسب ). بی فرمان (اسب ). (زمخشری ). رجوع به گه گیر شود.
-
گران گیر
لغتنامه دهخدا
گران گیر.[ گ ِ ] (نف مرکب ) کنایه از دیرگیر و سخت گیر. || آنکه در کارها صبر و ثبات ورزد. (آنندراج ).
-
کاموس گیر
لغتنامه دهخدا
کاموس گیر. (نف مرکب ) گیرنده ٔ کاموس کشانی پادشاه سنجاب : کمندافکن آن گرد کاموس گیرکه گاهی کمند افکند گاه تیر. فردوسی .و رجوع به ولف و کاموس در همین لغت نامه شود.