کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گیرانیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گیرانیدن
لغتنامه دهخدا
گیرانیدن . [ دَ ] (مص ) به معنی گیراندن . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). گرفتن فرمودن . (ناظم الاطباء) : چون از طایفه ٔ عرب ترکتازی به سپاه عجم واقع میشد مشایخ ایشان را گیرانیده روانه ٔ خراسان و والی حویزه را رخصت انصراف داد. (جهانگشای نادری از فرهنگ ...
-
جستوجو در متن
-
اجراض
لغتنامه دهخدا
اجراض . [ اِ ] (ع مص ) در گلو گیرانیدن . خیو در گلو گیرانیدن . (زوزنی ) (تاج المصادر). خدو در گلو گیرانیدن کسی را. (منتهی الارب ). بگلو درجهانیدن آب کسی را.
-
درگیرانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] dargirānidan گیرانیدن؛ آتش در چیزی زدن؛ روشن کردن آتش.
-
تفئیل
لغتنامه دهخدا
تفئیل . [ ت َ ] (ع مص ) فال گیرانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
آنیدن
لغتنامه دهخدا
آنیدن . [ دَ ] (پسوند) َانیدن . چنانکه آندن (َاندن )، پس از مفرد امر حاضر درآید و مصدر را متعدی کند: کنانیدن . خورانیدن . خیزانیدن . گیرانیدن . ایستانیدن . خندانیدن .
-
اغصاص
لغتنامه دهخدا
اغصاص . [ اِ ] (ع مص ) اندوهگین گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اندوه دار ساختن کسی را بر چیزی : اغصه بکذا؛جعله یغص به . (از اقرب الموارد). || تنگ گردانیدن زمین بر کسی . یقال : اغص علینا الارض ؛ اذا ضیقها. (ناظم الاطباء) (منتهی ا...
-
درگیرانیدن
لغتنامه دهخدا
درگیرانیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) گیرانیدن . درگیراندن . افروختن آتش را. روشن کردن . برافروختن . روشن کردن و برافروختن بوسیله ٔ کبریت و نظایر آن : چون ابراهیم بیامد... درحال آتش درگیرانید و پاره ای آرد و خمیر کرد تا ایشان را چیزی سازد. (تذکرة الاولیا...
-
گیراندن
لغتنامه دهخدا
گیراندن .[ دَ ] (مص ) گیرانیدن . گرفتن فرمودن و کنانیدن . (ناظم الاطباء). || چیزی را آتش دادن و آتش کردن . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). آتش در چیز قابل اشتعال درزدن . درگرفتن (متعدی ). افروختن . شعله ور ساختن . روشن کردن آن در چیزی ، چون هیمه و جز آ...
-
الزام
لغتنامه دهخدا
الزام . [ اِ ] (ع مص ) لازم کردن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل ) (آنندراج ). واجب و لازم گردانیدن . (منتهی الارب ). لازم گردانیدن بر خود یا بر غیر. (غیاث اللغات ). اثبات و ادامه ٔ چیزی . (از اقرب الموارد) : ه...