کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گیر
/gir/
معنی
۱. = گرفتن
۲. گیرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبگیر، آفتابگیر، گریبانگیر.
〈 گیرودار: [مجاز]
۱. آشوب؛ هنگامه.
۲. مشغله؛ گرفتاری.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بست، بند، قید
۲. گرفتاری
فعل
بن گذشته: گیر افتاد
بن حال: گیر افت
دیکشنری
bite, block, catch, corners, entanglement, hitch, holdup, jam, knot, misfire, nip, obstruction, snag, tangle
-
جستوجوی دقیق
-
گیر
لغتنامه دهخدا
گیر. (اِخ ) دهی است از دهستان کوهپایه بخش آبیک شهرستان قزوین . واقع در 47هزارگزی شمال باختر آبیک و 34هزارگزی راه عمومی . محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن 122 تن است . آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصول آن غلات دیمی ، پنبه ، بنشن و گردو و...
-
گیر
لغتنامه دهخدا
گیر. (اِمص ) بیشتر با مشتقات مصدر کردن و داشتن صرف شود. از گرفتن به معنی بسته شدن و ممنوع شدن باشد. سد و مانع راه چیزی شدن :یک سنگ در راه آب گیر کرده و آب به خانه ٔ ما نمی آید. سیلاب راه را برده بود، اتومبیل ما گیر کرد. (فرهنگ نظام ). || در اصطلاح طب...
-
گیر
واژگان مترادف و متضاد
۱. بست، بند، قید ۲. گرفتاری
-
گیر
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ گرفتن) gir ۱. = گرفتن۲. گیرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبگیر، آفتابگیر، گریبانگیر.〈 گیرودار: [مجاز]۱. آشوب؛ هنگامه.۲. مشغله؛ گرفتاری.
-
گیر
فرهنگ فارسی معین
1 - (اِمص .) گرفتگی ، مانع . 2 - دشواری در کار، اشکال . 3 - (ص .) گرفتار، اسیر.
-
گیر
دیکشنری فارسی به عربی
بق , تشابک , عائق , عقبة , عقدة , فک , مازق , مقص , ورطة
-
گیر
لهجه و گویش بختیاری
gir دندانِ نیش جانوران گوشتخوار.
-
واژههای مشابه
-
عرق گیر
لغتنامه دهخدا
عرق گیر. [ ع َ رَ ] (نف مرکب ) عرق گیرنده . آنکه عرق نباتات معطر یا دوائی به تقطیر گیرد، چون عرق بیدمشک و عرق کاسنی و عرق بید، یا گلاب از گل و جز آن . (یادداشت مرحوم دهخدا). کسی که عرق از چیزی میگیرد. (ناظم الاطباء). || آنکه عرق شراب و الکل کشد. || آ...
-
عیب گیر
لغتنامه دهخدا
عیب گیر. [ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) عیب گیرنده . عیب شمارنده . منسوب به خطا و گناه و نقص کننده . رجوع به عیب گرفتن شود.
-
کام گیر
لغتنامه دهخدا
کام گیر. (نف مرکب ) مخفف کام گیرنده . رجوع به کام گیرنده و گیرنده ٔ کام شود.
-
کناره گیر
لغتنامه دهخدا
کناره گیر. [ ک َ /ک ِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) معتزل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).که دوری گزیند. که گوشه گیرد و دوری کند.
-
کله گیر
لغتنامه دهخدا
کله گیر. [ ک ُ ل َه ْ ] (نف مرکب ) مأبون . (آنندراج ). مخنث و ملوط. (ناظم الاطباء). و رجوع به کله گیری شود.
-
گل گیر
لغتنامه دهخدا
گل گیر. [ گ ِ ] (نف مرکب ) گیرنده ٔ گل . || (اِ مرکب ) قطعه آهنی محدب که بالای چرخ اتومبیل ، دوچرخه و موتوسیکلت قرار دهند بخاطر زدودن گل .
-
گل گیر
لغتنامه دهخدا
گل گیر. [ گ ُ ] (اِ مرکب ) مقراضی که گل شمع و چراغ را بدان گیرند. (آنندراج ). مقراضی که با آن گل فتیله ٔ چراغ برند. گاز : خاکساران ز اغنیا محتاج همراهی نیندشمعدان گل کجا دربند گل گیر طلاست .میرزا عبدالغنی (از آنندراج ).