کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گیج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گیج
/gij/
معنی
۱. سرگشته؛ حیران.
۲. کمهوش.
〈 گیجوگنگ: (صفت) [عامیانه] حیران؛ سرگشته.
〈 گیجوویج: (صفت) [عامیانه] سرگشته؛ حیران.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بیحواس، بیهوش، پریشانحواس، حواسپرت، حیران، دبنگ، سرگردان، سرگشته، مات، متحیر، مست، منگ
فعل
بن گذشته: گیج خورد
بن حال: گیج خور
دیکشنری
absent, absent-minded, abstracted, confounded, dizzy, dopey, dopy, giddy, huggermugger, lightheaded, lost, muddle-headed, perplexed, punch-drunk, rocky, scatterbrained, sodden, thunderstruck
-
جستوجوی دقیق
-
گیج
لغتنامه دهخدا
گیج . (اِخ ) دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج . واقع در 19هزارگزی جنوب روانسر و 4هزارگزی باختری راه اتومبیل رو کرمانشاه به روانسر، در کنار رودخانه ٔ قره سو. محلی دشت و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن 100 تن است . آب آن از رودخانه ٔ قره سو تأمین میشود....
-
گیج
لغتنامه دهخدا
گیج . (اِخ ) نام طایفه ای است از طوایف ناحیه ٔ مکران . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 101).
-
گیج
لغتنامه دهخدا
گیج . (ص ) پریشان و پراکنده خاطر. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). || احمق و ابله . (برهان قاطع) (لغت فرس اسدی ) (معیار جمالی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). دنگ و منگ . سبک سر. سبکسار. خل . گول : ای فلک با رفعت و تعظیم ت...
-
گیج
واژگان مترادف و متضاد
بیحواس، بیهوش، پریشانحواس، حواسپرت، حیران، دبنگ، سرگردان، سرگشته، مات، متحیر، مست، منگ
-
گیج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gij ۱. سرگشته؛ حیران.۲. کمهوش.〈 گیجوگنگ: (صفت) [عامیانه] حیران؛ سرگشته.〈 گیجوویج: (صفت) [عامیانه] سرگشته؛ حیران.
-
گیج
فرهنگ فارسی معین
(ص .) پریشان ، آشفته .
-
گیج
دیکشنری فارسی به عربی
ادهش , خافت , دائخ , غبي , مصاب بالدوخة
-
گیج
لهجه و گویش تهرانی
مبهوت، محو، معجب و احمق هم معنی میدهد.
-
واژههای مشابه
-
گیج گیج خوردن
لغتنامه دهخدا
گیج گیج خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) تلوتلو خوردن . نامنظم راه رفتن . || کار را نادرست و نامرتب انجام دادن .
-
گیج، گیج و ویج، ویج
لهجه و گویش تهرانی
خِنگ
-
گیج خوردن
لغتنامه دهخدا
گیج خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) گیج خوردن سر. دوار پیدا کردن سر: سرم گیج خورد. سرم گیج میخورد.
-
گیج رفتن
لغتنامه دهخدا
گیج رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) سر کسی گیج رفتن ؛ دوار سریافتن و آن بیماری است که آن را دوار سر گویند. (ازناظم الاطباء): سرم گیج می رود. چرا سرت گیج میرود.
-
گیج شدن
لغتنامه دهخدا
گیج شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دست و پا گم کردن . حیران شدن . خود را گم کردن : گیج شده ست این سر من این سر سرگشته ٔ من تا که ندانم پسرا که پسرم یا پدرم .مولوی .
-
گیج کردن
لغتنامه دهخدا
گیج کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حیران و مبهوت کردن . || در اثر خوردن و یا آشامیدن و یا بوییدن چیزی مدهوش و بی هوش گشتن : عطر این گلها مرا گیج کرده .