کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گِلسفید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
chalk
گِلسفید
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] سنگآهکی نرم، خالص، ریزدانه، سفید تا خاکستری با منشأ دریایی
-
واژههای مشابه
-
گل سفید
لغتنامه دهخدا
گل سفید. [ گ ُ ل ِ س َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از گل سرخ که سفید و خوشبوی میباشد، چنانکه در هندوستان گل سبوتی گویند. (آنندراج ). گل مشکین . ورد چینی . (مجمع الجوامع) : به هر زمین که برافکند سایه ٔ رخ و زلف گل سفید بر او توده کرد و مشک سی...
-
گل سفید
لغتنامه دهخدا
گل سفید. [ گ ِ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) گل گیوه . گل یزدی . گل قزوین . معادن این گل در لرستان ، نائین ، یزد و سایر نقاط ایران یافت میشود.
-
گل سفید
لغتنامه دهخدا
گل سفید. [ گ ُ س َ / س ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز واقع در 23هزارگزی شمال باختری دهدز. هوای آن معتدل و دارای 140 تن سکنه است . آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و لبنیات است . شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است . (از فر...
-
گل سفید
لغتنامه دهخدا
گل سفید. [ گ ُ س َ / س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد واقع در 12هزارگزی جنوب اردل و 2هزارگزی راه دوپلان به اردل . هوای آن معتدل و دارای 747 تن سکنه است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات است . شغل اهالی زراعت و گله داری و را...
-
گل سفید
لغتنامه دهخدا
گل سفید.[ گ ِ س َ / س ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج واقع در 2000 گزی باختر رودسر و 1000گزی جنوب راه اتومبیل رو روانسر به پاوه . هوای آن سرد و دارای 260 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ باباعزیز و محصول آن غلات ، پنبه ، حبوبات و لبنیا...
-
گل سفید
فرهنگ نامها
(تلفظ: gol sefid) نوعی از گل سرخ که سفید و خوشبوی میباشد که به هندی گل سبوتی میگویند ، گل مشکین، ورد چینی .
-
سفید
واژگان مترادف و متضاد
۱. آق، بیاض، سپید، سیمگون، شیریرنگ، نقرهفام، نقرهگون ≠ اسود، سیاه ۲. سفیدپوست ≠ رنگینپوست
-
سفید
فرهنگ واژههای سره
سپید
-
سفید
لغتنامه دهخدا
سفید. [ س َ / س ِ ] (ص ) سپید که نقیض سیاه باشد و به عربی ابیض خوانند. (برهان ). ابیض . (غیاث ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). رنگی است روشن ترین رنگها و رنگی است خارج از رسته ٔ اصلی و فرعی . این رنگ را بهر رنگ دیگر اضافه کنندروشن تر سازد. (فرهن...
-
سفید
فرهنگ فارسی معین
(س یا سَ) [ په . ] (ص .) = سپید: 1 - آن چه که به رنگ برف یا شیر باشد، ابیض . مق . سیاه . اسود. 2 - (کن .) ظاهر، نمایان . سفید و اسپید و سپی نیز گویند.
-
سفید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: spēt، مقابلِ سیاه] ‹اسفید، اسپید، سپید› sefid ۱. از رنگهای ترکیبی شبیه رنگ برف یا شیر تازه.۲. (صفت) هر چیزی که دارای این رنگ باشد.۳. (صفت) [مجاز] روشن.۴. (صفت) [مجاز] کسی که پوست سفید دارد.۵. [مجاز] فاقد رنگ، نوشته یا نقش: کاغذ سفید.۶....
-
سفید
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: esbi طاری: esbö طامه ای: esbi طرقی: esbe کشه ای: esbi نطنزی: esbi
-
سفید
دیکشنری فارسی به عربی
ابيض , قديم , مثلج