کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گِز گِز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گِز گِز
لهجه و گویش بختیاری
gez-gez 1. کم نور؛ 2. چراغِ کم نور.
-
واژههای مشابه
-
گز
لغتنامه دهخدا
گز. [ گ َ ] (اِ) از جمله ٔ حلویات است : گز را ز جمله ٔ حلویات از چه روچشم تمام مجلسیان برشکست اوست .میرزا اشتها.
-
گز
لغتنامه دهخدا
گز. [ گ َ ] (اِ) درختی باشد که بیشتر در کنارهای آب و رودخانه روید و آن را به عربی طرفا خوانند و بارش که ثمرةالطرفا باشد امراض چشم و زهر رتیلا را نافع است . (برهان ) (جهانگیری ). و به هندی چهاو گویند. (آنندراج ) (غیاث ). گز درختی است از تیره تاماریکاس...
-
گز
لغتنامه دهخدا
گز. [ گ َ ] (اِ) ظاهراً نام پارچه ای است و از اشعار زیر چنین استنباط میشود : چو گز به چوب درآید به معرض کرباس قیاس کار ز استاد گیر یا مزدور. نظام قاری (دیوان ص 33).فکنده تیر خصومت در آن میانه گزی به دست کرده کتکها ز کاستر اکثر.نظام قاری (دیوان ص 17).
-
گز
لغتنامه دهخدا
گز. [ گ َ ] (اِ) کردی قز (مقیاس طول ، اندازه ) معادل ذرع و هر گز 16 گره است .امروزه گز را معادل «متر» اروپاییان گیرند. (حاشیه ٔبرهان چ معین ). پیمانه ای از چوب یا از آهن که بدان جامه و قالی و پلاس و زمین و امثال آن پیمایند. (برهان ) (آنندراج ): ثوب خ...
-
گز
لغتنامه دهخدا
گز. [ گ َ ] (اِ) نوعی تیر بی پر و پیکان که دو سر آن باریک و میان آن گنده میباشد و بدان بازی کنند. (برهان ) (غیاث ). و بدان بازی کنند و این قسم تیراندازی را گزاندازی گویند. (آنندراج ). معراض . تیر بی پر. (صراح اللغه ) : هزار دل شده در هر گزی بیندازدکس...
-
گز
لغتنامه دهخدا
گز. [ گ َ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان سیرک بخش میناب شهرستان بندرعباس ، واقع در 120000گزی جنوب میناب ، سر را مالرو جاسک به میناب . هوای آن گرم و دارای 250 تن سکنه است . آب آنجا از چاه تأمین میشود و محصول آن خرما و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . ...
-
گز
لغتنامه دهخدا
گز. [ گ َ ] (اِخ ) قصبه ای از دهستان انزان ، بخش بندرگز شهرستان گرگان ، واقع در 3500گزی جنوب بندرگز سر سه راهی بندر گز و گرگان و بهشهر. هوای آن معتدل مرطوب و دارای 3860 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه سار محلی تأمین میشود. محصول آن برنج ، غلات ، توتون...
-
گز
لغتنامه دهخدا
گز. [ گ َ ] (ص ) گس : چند پختی تلخ و شور و تیز و گزهم یکی بار امتحان شیرین بپز.مولوی .
-
گز
لغتنامه دهخدا
گز. [ گ َ ] (نف ) گزنده . (برهان ) (آنندراج ). و غالباً با کلمه ٔ دیگر مرکب شود : بدو گفت کای بدتر از مار گزبمیدان که پوشد زره زیر خز. فردوسی .من شسته بنظاره و انگشت همی گزو آب مژه بگشاده و غلطان شده چون گوز.سوزنی .
-
گز
لغتنامه دهخدا
گز. [ گ َ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 50 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند.هوای آن معتدل و دارای 276 تن سکنه است . آب آنجا ازقنات تأمین میشود و محصول آن غلات و میوه و لبنیات و شغل اهالی زراعت و مالداری است . و راه ...
-
گز
لغتنامه دهخدا
گز. [ گ ِ / گ َ ] (اِ) دندان که به عربی سن میگویند. (برهان ). مخفف گاز است که دندان باشد. (آنندراج ). بخاطر میرسد که بفتح باشد مخفف «گاز». (رشیدی ).
-
گز
لغتنامه دهخدا
گز. [ گ ُ ] (ترکی ، اِ) این لغت ترکی است و به معنی چشم است : و آن یکی کز ترک بد گفت ای گزم من نمی خواهم عنب خواهم اوزم .مولوی .
-
Tamarix
گز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] سردهای از گزیان درختی یا درختچهای همیشهسبز یا خزاندار با حدود 50 تا 60 گونه که بومی نواحی خشک اوراسیا یا افریقا هستند و معمولاً در خاکهای شور میرویند و میتوانند شرایط قلیایی را نیز تحمل کنند؛ برگهای آنها فلسمانند است...