کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گُمار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گُمار
لهجه و گویش گنابادی
gomar در گویش گنابادی یعنی گماشتن ، مسئول قرار دادن ، مراقب و نگهبان کردن
-
واژههای مشابه
-
گمار
لغتنامه دهخدا
گمار. [ گ ُ ] (اِ) چمچه . (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). کفگیر بزرگ . (ناظم الاطباء) : اگر از طعامش دهد یک گمارنهد بار منت به دوشت هزار.میرنظمی (از شعوری ج 2 ورق 318).
-
گمار
لغتنامه دهخدا
گمار. [ گ ُ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ ملمع هفت لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74).
-
گمار
لغتنامه دهخدا
گمار. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول که دارای 300 تن سکنه است . آب آنجا از کارون و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات ، برنج و کنجد و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . ساکنین از طایفه ٔ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغ...
-
گمار
لغتنامه دهخدا
گمار. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گیلان بخش گیلان شهرستان شاه آباد که در 14000گزی شمال باختری و گیلان 2000گزی جنوب راه شوسه ٔ گیلان به قصرشیرین واقع شده است . هوای آن گرم و سکنه اش 150 تن است . آب آنجا از رودخانه ٔ گیلان تأمین میشود. محصول آن غ...
-
گمار
لغتنامه دهخدا
گمار. [ گ ُ ] (اِمص ) گماشتن . کسی را بر سر چیزی و کاری و واداشتن . (برهان ) (آنندراج ). || (نف )گمارنده . (ناظم الاطباء). || (اِ) صدا و آواز پای را نیز گویند به هنگام راه رفتن . (برهان ).
-
گمار
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ گماردن و گماشتن) gomār = گماشتن
-
گمار
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) چمچه ، کفگیر بزرگ .
-
گمار
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِفا.) گمارنده .
-
گمار
فرهنگ فارسی معین
(گُ) (اِ.) جای ناآشنا، به ویژه در جنگل انبوه که موجب گمراه شدن شخص شود.
-
گمار حاجی غلام
لغتنامه دهخدا
گمار حاجی غلام . [ گ ُ غ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول که در 25هزارگزی جنوب باختری راه شوسه ٔ شوشتر به دزفول واقع شده است . هوای آن گرم و سکنه اش 100 تن است . آب آنجا از رود کارون و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات ، ...
-
government by crony
دولت دوستگُمار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] دولتی که در آن رئیس دولت همکاران خود را نه براساس صلاحیت آنها بلکه به دلیل آشنایی قدیمی و روابط شخصی برمیگزیند
-
واژههای همآوا
-
گمار
لغتنامه دهخدا
گمار. [ گ ُ ] (اِ) چمچه . (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). کفگیر بزرگ . (ناظم الاطباء) : اگر از طعامش دهد یک گمارنهد بار منت به دوشت هزار.میرنظمی (از شعوری ج 2 ورق 318).