کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گَنده دماغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کله گنده
لغتنامه دهخدا
کله گنده . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ گ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، آنکه سرش بزرگ و گنده باشد. (فرهنگ فارسی معین ). آنکه جمجمه ٔ بزرگ دارد.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || به کنایه ، صاحب نفوذ. (فرهنگ فارسی معین ). آنکه جاه و مقام بلند دارد. (یادداش...
-
گل گنده
لغتنامه دهخدا
گل گنده . [ گ ُ گ َ دَ / دِ] (اِ مرکب ) نوعی از کما باشد و آن بغایت گنده و بدبو میشود. و زنان به جهت فربهی حلوا کنند و خورند. (برهان ) (آنندراج ). کلیکان و کما. (جهانگیری ). الفاظ الادویه این لغت را اشتباهاً گل گنبده ضبط کرده است .
-
گنده آروغ
لغتنامه دهخدا
گنده آروغ . [ گ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب )آروغهای متعفن که بر اثر خرابی معده تولید میشود.
-
گنده بخش
لغتنامه دهخدا
گنده بخش . [ گ َ دَ ب َ ] (اِخ ) دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل که در 21000 گزی شمال باختری سرکوهه و 13000 گزی شوسه ٔ زاهدان به زابل واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه اش 300تن است . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات...
-
گنده بغل
لغتنامه دهخدا
گنده بغل . [ گ َ دَ / دِ ب َ غ َ ](ص مرکب ) کسی که خوی و نم زیر بغلش بسیار بدبو باشد. اَذفَر. ذَفِر. (منتهی الارب ). اِصَن ّ : با زبان معنوی گل با جعل هر زمان گوید که ای گنده بغل . مولوی .- امثال : گنده بغل را چه سود عنبر و لادن ؟میرزا ابوالحسن جلو...
-
گنده بغلی
لغتنامه دهخدا
گنده بغلی . [ گ َ دَ / دِ ب َ غ َ] (حامص مرکب ) صفت گنده بغل . رجوع به گنده بغل شود.
-
گنده بوی
لغتنامه دهخدا
گنده بوی . [ گ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه بوی ناخوش و گنده دارد. (آنندراج ). عَفِن . صَیقَم .
-
گنده بهار
لغتنامه دهخدا
گنده بهار. [ گ َ دَ / دِ ب َ ] (اِ مرکب ) بارانی که در فصل سرما بارد. (آنندراج ).
-
گنده بینی
لغتنامه دهخدا
گنده بینی . [ گ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کسی که بینی او بوی بد دهد. اخشم .
-
گنده پای
لغتنامه دهخدا
گنده پای . [ گ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه پاهای بدبو دارد.
-
گنده پران
لغتنامه دهخدا
گنده پران . [ گ ُ دَ / دِ پ َ ] (نف مرکب ) در تداول عوام ، کسی که سخنان نفهمیده و بزرگتر از حد خود میزند.
-
گنده پرانی
لغتنامه دهخدا
گنده پرانی . [ گ ُ دَ / دِ پ َ ](حامص مرکب ) صفت گنده پران . رجوع به گنده پران شود.
-
گنده پز
لغتنامه دهخدا
گنده پز. [ گ َ دَ / دِ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه چیزهای پست و متعفن پزد، چون شکنبه و روده و امثال آن . || آنکه بد پزد : اوستاد تمام گنده پزان . شیخ بهائی .- امثال : هر گنده پزی را گنده خوری است . (از شاهد صادق )، نظیر: هر گنده خوری را گنده پزی می باید....
-
گنده پزی
لغتنامه دهخدا
گنده پزی . [ گ َ دَ / دِ پ َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل گنده پز. رجوع به گنده پز شود.
-
گنده پلی
لغتنامه دهخدا
گنده پلی . [ گ ُ دِ پ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان پشت بسطام بخش قلعه نو شهرستان شاهرود که در 14000 گزی جنوب قلعه نو واقع شده و30 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).