کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گَر و گور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
طیره گر
لغتنامه دهخدا
طیره گر. [ طَ / طِ رَ / رِ گ َ ] (ص مرکب ) خشمگر. خشمگن . خشمگین : گفتا چو منی را چه دهی دیده ٔ طیره نفرین بچنین طیره گر خیره نگر بر.سوزنی .
-
عصیان گر
لغتنامه دهخدا
عصیان گر. [ ع ِص ْ گ َ ] (ص مرکب ) یاغی . گردنکش . سرکش . عاصی . || گناهکار. (ناظم الاطباء).
-
غارت گر
لغتنامه دهخدا
غارت گر. [ رَ گ َ ] (ص مرکب ) دُزد. چپوچی . کسی که مال مردم را به غارت می برد.
-
کبک گر
لغتنامه دهخدا
کبک گر. [ ک َ ک ِ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (مرکب از کبک + گر بمعنی کوه ). پرنده ای است که آن را به عربی دراج گویند. (برهان ). دراج . (ناظم الاطباء). پرنده یی چون کبوتر بسیار خوش گوشت . (یادداشت مؤلف ). کبک کو. کبک کوه . کرک کوه . کبک دری . رجو...
-
گلخن گر
لغتنامه دهخدا
گلخن گر. [ گ ُ خ َ گ َ ] (ص مرکب ) گلخن تاب . آنکه گلخن روشن کند. تونتاب : گرم رو سردچو گلخن گریم سردپی گرم چو خاکستریم . نظامی (مخزن الاسرار).رجوع به گلخن تاب شود.
-
کشت گر
لغتنامه دهخدا
کشت گر. [ ک ِ گ َ ] (ص مرکب ) کشتکار. کشاورز. زارع . مُزارِع . حاقل . برزگر. برزیگر. (یادداشت مؤلف ) : کشت گر بدر آمد تا کشته ٔ خود بیفشاند. (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 212).
-
کشتی گر
لغتنامه دهخدا
کشتی گر. [ ک َ / ک ِ گ َ ] (ص مرکب ) کشتی ساز. (ناظم الاطباء)(آنندراج ) : چون از این کارها فارغ شدند کشتی گران کشتیها می ساختند. (اسکندرنامه نسخه ٔ نفیسی ). || ملاح . ناخدا. سفان (دهار) : جهاندار سالی بمکران بماندز هر جای کشتی گران را بخواند.فردوسی .
-
گر خشک
لغتنامه دهخدا
گر خشک . [ گ َ رِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از جرب است . جرب یابس . خصف . رجوع به جرب شود.
-
گر داشتن
لغتنامه دهخدا
گر داشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) جوششی داشتن . جرب داشتن . مبتلا به گَر بودن : شکم چو بیش خوری بیش خواهد از تو طعام به خور مخارش ایرا که معده گر دارد.ناصرخسرو.
-
گر زدن
لغتنامه دهخدا
گر زدن . [ گ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) الو گرفتن . مشتعل شدن . گرازه کشیدن . گره زدن (در تداول مردم قزوین ).
-
گر کشیدن
لغتنامه دهخدا
گر کشیدن . [ گ ُ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) شعله ور شدن .
-
گر گرفتن
لغتنامه دهخدا
گر گرفتن . [ گ ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) مشتعل شدن .
-
کانسه گر
لغتنامه دهخدا
کانسه گر. [ س َ / س ِ گ َ ] (ص مرکب ) کاسه گر. کاسه ساز. (ناظم الاطباء). رجوع به کاسه گر شود.
-
کشیده گر
لغتنامه دهخدا
کشیده گر. [ ک َ / ک ِ دَ / دِ گ َ ] (ص مرکب ) زردوز. (ناظم الاطباء).
-
کوفت گر
لغتنامه دهخدا
کوفت گر. [گ َ ] (ص مرکب ) طلاکوب . مُذَهِّب . (از ناظم الاطباء).