کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گو میش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گو میش
لهجه و گویش بختیاری
go-miš فضله موش.
-
واژههای مشابه
-
گُو
لهجه و گویش گنابادی
gouw در گویش گنابادی یعنی گاو ، انگار ، اینطور که از اتفاقات و شواهد برمیآمد.
-
گزاف گو
لغتنامه دهخدا
گزاف گو. [ گ ُ / گ ِ / گ َ ] (نف مرکب ) گزاف گوی . گزافه گو. گزافه گوی . لاف زن . بیهوده گوی . خراص . (ملخص اللغات حسن خطیب ) : خردمندان دانستندی که نه چنان است و سری می جنبانیدند و پوشیده خنده میزدندی که وی گزافگوی است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 176).و...
-
گزافه گو
لغتنامه دهخدا
گزافه گو. [ گ ُ / گ ِ /گ َ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) گزافه گوی . گزاف گو. گزاف گوی .بیهوده گو. عبث گو. پرحرف . پرچانه . پرگو : نوش لب ز آن منش که خوی بودزن بُد و زن ، گزافه گوی بُوَد.نظامی (هفت پیکر ص 109).
-
گنه گو
لغتنامه دهخدا
گنه گو. [ گ ِ ن ِ گ ُ] (اِخ ) هانری دُ (1609 - 1676 م .). مستوفی و وزیر دادگستری لوئی چهاردهم .
-
گو سلطانی
لغتنامه دهخدا
گو سلطانی . [ گُو س ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوغر بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در 36 هزارگزی باختر بافت و 4 هزارگزی خاور چهارطاق . کوهستانی و سردسیر و سکنه ٔ آن 300 تن است . آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و راه...
-
گنده گو
لغتنامه دهخدا
گنده گو. [ گ ُ دَ / دِ ] (نف مرکب ) در تداول عامه ، آنکه سخنان بزرگتر از حد خود زند. آنکه اندازه ٔ خود در سخن گفتن نگاه ندارد.
-
نصیحت گو
لغتنامه دهخدا
نصیحت گو. [ ن َ ح َ ] (نف مرکب ) نصیحت گوی . نصیحت گر. نصیحت کار. نصیحت گذار. (از آنندراج ). واعظ. موعظه کننده . نصیحت کننده : نصیحتگوی ما عقلی نداردبرو گو در صلاح خویشتن کوش . سعدی .نصیحت گوی رندان را که با حکم خدا جنگ است دلش بس تنگ می بینم چرا ساغ...
-
نکته گو
لغتنامه دهخدا
نکته گو. [ ن ُ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) نکته گوی . رجوع به نکته گوی شود.
-
نیل گو
لغتنامه دهخدا
نیل گو. [ گ َ / گُو ] (اِ مرکب ) نیله گاو. (یادداشت مؤلف ). رجوع به نیل گاو و نیله گاو شود.
-
نیله گو
لغتنامه دهخدا
نیله گو. [ ل َ / ل ِ گ َ ] (اِ مرکب ) نیله گاو. نیل گاو. نیل گو. رجوع به نیله گاو شود.
-
بذله گو
فرهنگ واژههای سره
شوخ
-
غلط گو
لغتنامه دهخدا
غلط گو.[ غ َ ل َ ] (نف مرکب ) غلطگوی . رجوع به غلطگوی شود.
-
غلنبه گو
لغتنامه دهخدا
غلنبه گو. [ غ ُ لُم ْ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) یا غلنبه گوی . آنکه غلنبه گوید. غلنبه باف . رجوع به غلنبه شود.