کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوی و پهنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بذله گوی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فا. ] (اِفا.)آدم شوخ ، خوش - محضر.
-
هفت گوی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) هفت آسمان .
-
گوی بردن
فرهنگ فارسی معین
(بُ دَ) (مص ل .) پیش افتادن .
-
آمده گوی
لغتنامه دهخدا
آمده گوی . [ م َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بدیهه گوی .
-
ترانه گوی
لغتنامه دهخدا
ترانه گوی . [ ت َ ن َ/ ن ِ ] (نف مرکب ) ترانه ساز. نغمه پرداز. سرودگوی .
-
حراره گوی
لغتنامه دهخدا
حراره گوی . [ ح َ رَ / رِ ] (نف مرکب ) ترانه ساز.تصنیف ساز. تصنیف سرای . زاجل . زجّال . وَشّاح . موشح .
-
رک گوی
لغتنامه دهخدا
رک گوی . [ رُ ] (نف مرکب ) رک گو. رجوع به رک گو شود.
-
شیرین گوی
لغتنامه دهخدا
شیرین گوی . (نف مرکب ) شیرین گو. شیرین گفتار.
-
قافیه گوی
لغتنامه دهخدا
قافیه گوی . [ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) شاعر. (ترجمان القرآن ). قافیه گو.
-
میذنه گوی
لغتنامه دهخدا
میذنه گوی . [ ذَ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) میذنه گوینده . اذان گوی . مؤذن . آن که در میذنه اذان گوید. بانگ نمازگو : گیرم که خروس پیرزن مردیا میذنه گوی را عسس برد.نظامی .
-
نادیده گوی
لغتنامه دهخدا
نادیده گوی . [ دی دَ / دِ ] (نف مرکب ) کسی که امری نامشهود رابازگو کند : فروگفت از این شیوه نادیده گوی نبیند هنر دیده ٔ عیب جوی .سعدی .
-
مدیحه گوی
لغتنامه دهخدا
مدیحه گوی . [ م َ ح َ /ح ِ ] (نف مرکب ) مداح . ستایشگر. رجوع به مداح شود.
-
مزاج گوی
لغتنامه دهخدا
مزاج گوی . [ م ِ ] (نف مرکب ) مزاج گو. کسی که موافق مزاج کسی سخن گوید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).کنایه از خوشامدگوی باشد. (برهان ). خوش آمدگوی . (انجمن آرای ناصری ) (ناظم الاطباء). متملق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن که بر حسب مزاج مخاطب حرف زن...
-
مسأله گوی
لغتنامه دهخدا
مسأله گوی . [ م َ ءَ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب )گوینده ٔ مسأله . مسأله گو. رجوع به مسأله گو شود.
-
اغراق گوی
لغتنامه دهخدا
اغراق گوی . [ اِ ] (نف مرکب ). اغراق گو. اغراق گوینده . رجوع به اغراق گو شود.