کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوی و پهنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گوی و پهنه
لغتنامه دهخدا
گوی وپهنه . [ ی ُ پ َ ن َ / ن ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) گوی و چوگان . رجوع به هریک از این دو کلمه شود.- گوی و پهنه بازی ؛ چوگان بازی . رجوع به پهنه شود.- گوی و پهنه باختن ؛ چوگان باختن . گوی و چوگان بازی کردن .
-
واژههای مشابه
-
گوِّیْ
لهجه و گویش گنابادی
gouwwey در گویش گنابادی یعنی نفهم است ، حیوان است ، نادان است
-
گنده گوی
لغتنامه دهخدا
گنده گوی . [ گ ُ دَ / دِ ] (نف مرکب ) رجوع به گنده گو شود.
-
کلاته گوی
لغتنامه دهخدا
کلاته گوی . [ ک َ ت ِ گ َ وِی ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان طبس مسیناست که در بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
گوی بستن
لغتنامه دهخدا
گوی بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) به معنی گوی بستن صیاد است تا خود را درآن جهت گرفتن شکار پنهان نماید. (یادداشت مؤلف ).
-
گوی زرین
لغتنامه دهخدا
گوی زرین . [ ی ِ زَرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گوی که از زر باشد. || آفتاب . خورشید. شمس . رجوع به گوی زر شود.
-
گوی سنجق
لغتنامه دهخدا
گوی سنجق . [ س ِ ج َ ] (اِخ ) نام جایی است درمغرب سردشت واقع در حدود ترکیه . (یادداشت مؤلف ).
-
گوی سیم
لغتنامه دهخدا
گوی سیم . [ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گوی نقره . گوی که از نقره کنند. گلوله ٔ نقره گین . || کنایه از ماه است . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرا).
-
گوی گریبان
لغتنامه دهخدا
گوی گریبان . [ ی ِ گ َ ] (ترکیب اضافی ) تکمه ٔ گریبان است که در حلقه اندازند تا بسته شود. (برهان قاطع) (بهار عجم ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). دکمه ٔ یقه : گوی گریبان تو چون بنماید فروغ زرین پردر شود دامن روح الامین . خاقانی .از نشاط آستین بوس امیرالم...
-
گوی تپه
لغتنامه دهخدا
گوی تپه . [ گ ُ ت َ پ َ / پ ِ ] (اِخ ) به نام فعلی آن قاسم آباد رجوع شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
کژه گوی
لغتنامه دهخدا
کژه گوی . [ ک َژْ ژَ / ژِ ] (نف مرکب ) کژه گوینده . کژه گو. آنکه سخن به کژی گوید. دروغزن . کج گوی . ناراست گوی : بدانست خسرو که آن کژه گوی همان آب خون اندر آرد بجوی . فردوسی .رجوع به کژگوی شود.
-
nine ball, nine-ball pool
نُهگوی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] نوعی گویمیزک که با نه گوی رنگی، که از یک تا نُه شمارهگذاری شدهاند، بازی میشود
-
volcanic ball
گوی آتشفشانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] تودهای گویمانند از گدازه که براثر انفجارهای آتشفشانی به بیرون پرتاب میشود
-
open ball
گوی باز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] در یک فضای متریک، مجموعۀ همۀ نقاطی که فاصلۀ آنها از نقطهای مفروض کوچکتر از مقدار مشخصی باشد