کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوی لنگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گوی داش
لغتنامه دهخدا
گوی داش . (اِخ ) دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه . واقع در 79هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 45هزارگزی شمال خاوری شوسه ٔ شاهین دژ به میاندوآب . کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 203 تن است . آب آن از رود آجرلو و چشمه تأمین میگردد. محصو...
-
گوی ربای
لغتنامه دهخدا
گوی ربای . [ رُ ] (نف مرکب ) که برنده شود. که مقدم گردد. ناجح . پیروزشونده : بیا و گوی به میدان شاعری بفکن که تاکه آید از ما به شعر گوی ربای .سوزنی .
-
گوی گردان
لغتنامه دهخدا
گوی گردان . [ گ َ ] (اِ مرکب ) گوی گردانک . گوگردانک . سرگین گردانک . جعل . جانوری است که سرگین را گلوله کند و بغلطاند و ببرد و به عربی جعل و خنفساء گویند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به گوگردانک و گوگار و گوگال شود.
-
گوی گردانک
لغتنامه دهخدا
گوی گردانک . [ گ َ ن َ ] (اِ مرکب ) به معنی گوی گردان است که خنفساء باشد. (برهان ). سرگین گردانک . گوه گردان . گوه گردانک . جعل . گوگردانک . گوی گردان و گوگار و گوگال . رجوع به هریک از این کلمات در جای خود شود.
-
کژه گوی
لغتنامه دهخدا
کژه گوی . [ ک َژْ ژَ / ژِ ] (نف مرکب ) کژه گوینده . کژه گو. آنکه سخن به کژی گوید. دروغزن . کج گوی . ناراست گوی : بدانست خسرو که آن کژه گوی همان آب خون اندر آرد بجوی . فردوسی .رجوع به کژگوی شود.
-
گرم گوی
لغتنامه دهخدا
گرم گوی . [ گ َ ] (نف مرکب ) گوینده ٔ سخنان نرم و ملایم . آنکه سخنی دلفریب گوید. گوینده ٔ سخنان شیوا و دلچسب . ملیح : چو کافور موی و چو گلبرگ روی دلش رزمجوی و زبان گرم گوی . فردوسی .چو کافور گرد گل سرخ موی زبان گرم گوی و دل آزرم جوی .فردوسی .
-
billiards/ billiard, cue sports
گویمیز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] نام عمومی هرنوع بازی که با گوی و چوب روی میز ماهوتپوش انجام میشود متـ . بیلیارد
-
pool, pocket billiards, pool billiards
گویمیزک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] گونهای گویمیز که با گوی و چوب روی میزی مشابه میز گویمیز، اما کوچکتر از آن، بازی میشود
-
nine ball, nine-ball pool
نُهگوی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] نوعی گویمیزک که با نه گوی رنگی، که از یک تا نُه شمارهگذاری شدهاند، بازی میشود
-
eight ball, eight-ball pool
هشتگوی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] نوعی گویمیزک که با پانزده گوی رنگی و یک گوی ضربه بازی میشود و در آن گوی سیاه، که شمارۀ هشت است، آخرین گویی است که در سبد میاندازند
-
volcanic ball
گوی آتشفشانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] تودهای گویمانند از گدازه که براثر انفجارهای آتشفشانی به بیرون پرتاب میشود
-
ball lightning, globe lightning
گویآذرخش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] نوع بسیار نادری از آذرخش، بهصورت گویی از هوای یونیده و درخشان و گرم، که بهآرامی در هوا جابهجا میشود و ممکن است بدون انفجار یا تخلیۀ ناگهانی بار ناپدید شود
-
ball mill
گویآس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مواد و متالورژی] آسیابی که در آن از گلولههای فولادی یا سرامیکی برای خُرد و نرم کردن مواد غیرفلزی استفاده میکنند
-
open ball
گوی باز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] در یک فضای متریک، مجموعۀ همۀ نقاطی که فاصلۀ آنها از نقطهای مفروض کوچکتر از مقدار مشخصی باشد
-
bowler
گویباز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] بازیکن ورزش گویبازی