کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوی سبقت را ربود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گوی سبقت را ربود
دیکشنری فارسی به عربی
إَحْرَزَ قَصَبَ السَّبْق
-
واژههای مشابه
-
گوِّیْ
لهجه و گویش گنابادی
gouwwey در گویش گنابادی یعنی نفهم است ، حیوان است ، نادان است
-
گستاخ گوی
لغتنامه دهخدا
گستاخ گوی . [ گ ُ ] (نف مرکب ) بی محاباگوی و بی صرفه گوی . (آنندراج ) : از آن بوالفضولان گستاخ گوی وز آن بوالحکیمان دیوانه خوی .نظامی (از آنندراج ).
-
گنده گوی
لغتنامه دهخدا
گنده گوی . [ گ ُ دَ / دِ ] (نف مرکب ) رجوع به گنده گو شود.
-
کلاته گوی
لغتنامه دهخدا
کلاته گوی . [ ک َ ت ِ گ َ وِی ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان طبس مسیناست که در بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
گوی باختن
لغتنامه دهخدا
گوی باختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) گوی بازی کردن . بازی کردن با گوی و چوگان : اسب در میدان رسوایی جهانم مردواربیش از این در خانه نتوان گوی و چوگان باختن . سعدی .رجوع به چوگان شود.
-
گوی خرابه
لغتنامه دهخدا
گوی خرابه . [ خ َ ب َ / ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه . واقع در 70500 گزی جنوب خاوری مراغه و 32هزارگزی شمال خاوری شوسه ٔ شاهین دژ به میاندوآب . کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 106 تن است . آب آن از رود آجرلو تأمین...
-
گوی درافکندن
لغتنامه دهخدا
گوی درافکندن . [ دَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گوی در میدان افکندن . به مبارزه برخاستن . جنگ ورزی کردن . مبارزه کردن . مبارز طلبیدن : یا برو همچون زنان رنگی و بویی پیش گیریا چو مردان اندرآ و گوی در میدان فکن . سنائی .وین گوی سعادت است و دولت تا با که درا...
-
گوی زر
لغتنامه دهخدا
گوی زر. [ ی ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گوی زرین . گوی که از زر باشد. || کنایه از آفتاب است . (برهان قاطع) (انجمن آرا)(ناظم الاطباء). شمس . خورشید. گوی زرین : بدرد جیب آسمان و بر اوگوی زر آشکار بندد صبح .خاقانی .
-
گوی زرین
لغتنامه دهخدا
گوی زرین . [ ی ِ زَرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گوی که از زر باشد. || آفتاب . خورشید. شمس . رجوع به گوی زر شود.
-
گوی سنجق
لغتنامه دهخدا
گوی سنجق . [ س ِ ج َ ] (اِخ ) نام جایی است درمغرب سردشت واقع در حدود ترکیه . (یادداشت مؤلف ).
-
گوی سیم
لغتنامه دهخدا
گوی سیم . [ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گوی نقره . گوی که از نقره کنند. گلوله ٔ نقره گین . || کنایه از ماه است . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرا).
-
گوی سیمین
لغتنامه دهخدا
گوی سیمین . [ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گوی سیم . گوی نقره گین . گوی که از سیم و نقره ساخته باشند. || و در شعر ذیل ظاهراً مراد زنخ است که به سیب و گوی تشبیه کنند. و از چوگان مراد زلف است : گوی سیمین دارد و چوگان مشکین آن پسربا چنین گوی و چنین چوگ...
-
گوی شام
لغتنامه دهخدا
گوی شام . (اِخ ) دهی است از دهستان اجارود بخش گرمی شهرستان اردبیل . واقع در 42هزارگزی باختر و 27هزارگزی شوسه ٔ گرمی به بیله سوار. کوهستانی و هوای آن گرمسیر و سکنه ٔ آن 160 تن است . آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و ...