کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوی در افکندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
nine ball, nine-ball pool
نُهگوی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] نوعی گویمیزک که با نه گوی رنگی، که از یک تا نُه شمارهگذاری شدهاند، بازی میشود
-
volcanic ball
گوی آتشفشانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] تودهای گویمانند از گدازه که براثر انفجارهای آتشفشانی به بیرون پرتاب میشود
-
bowler
گویباز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] بازیکن ورزش گویبازی
-
spherosomal
گویتنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] مربوط به گویتن
-
black ball
گوی سیاه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] ← گوی لنگر
-
نصیحت گوی
لغتنامه دهخدا
نصیحت گوی . [ ن َ ح َ ] (نف مرکب ) نصیحت گو. رجوع به نصیحت گو شود : نصیحت گوی را از ما بگو ای خواجه دم درکش که سیل از سر گذشت آن را که می ترسانی از باران .سعدی .
-
نخاله گوی
لغتنامه دهخدا
نخاله گوی . [ن ُ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) هرزه و بی معنی گوی . (آنندراج ). مقابل زبده گوی و نغزگوی و گزیده گوی : بودی نخاله گوی دم از مدح شه زدی خود را دقیقه سنج و سخن بیز میکنی . ظهوری (از آنندراج ).رجوع به نخاله شود.
-
نکته گوی
لغتنامه دهخدا
نکته گوی . [ ن ُ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) نکته سنج . نکته پرداز. (آنندراج ). بلیغ و زبان آور و لطیفه گو. (ناظم الاطباء). آنکه نکته های دقیق و لطیف گوید. (فرهنگ فارسی معین ) : دیوانه ای نام او ابوالفوارس به غایت نکته گوی . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 113).
-
نوش گوی
لغتنامه دهخدا
نوش گوی . (نف مرکب ) شیرین گفتار : ای پسر می گسار نوش لب و نوش گوی فتنه به چشم و به خشم فتنه به روی و به موی .منوچهری .
-
نیک گوی
لغتنامه دهخدا
نیک گوی . (نف مرکب ) زبان آور. فصیح . (ناظم الاطباء). || آنکه درباره ٔ دیگران سخن نیکو گوید. (فرهنگ فارسی معین ).
-
زیاده گوی
لغتنامه دهخدا
زیاده گوی . [ دَ / دِ ] (نف مرکب ) پرحرف . فراوان گوی . که سخن را به درازا کشد : نوش لب زان منش که خوی بودزن به دوران زیاده گوی بود. نظامی .از حیرت آن جواب چون نوش شد زید زیاده گوی خاموش . نظامی .کای زید سخن زیاده کردی بگذر که زیاده گوی مردی . نظامی ...
-
صواب گوی
لغتنامه دهخدا
صواب گوی . [ ص َ ] (نف مرکب ) درستگوی . راستگوی . آنکه سخن به صواب گوید. مقابل خطاگوی : ز عقل من عجب آید صواب گویان راکه دل به دست تو دادن خلاف ایمانست . سعدی .رجوع به صواب و صواب گفتن شود.
-
غلط گوی
لغتنامه دهخدا
غلط گوی . [ غ َ ل َ ] (نف مرکب ) غلطگوینده . آنکه غلط و نادرست گوید: مغلاط؛ بسیار غلطگوی و غلطکن . (منتهی الارب ) : ای طبیبان غلطگوی چه گویم که شمانامبارک دم و ناسازدوائید همه .خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 420).
-
غیبت گوی
لغتنامه دهخدا
غیبت گوی . [ غ َ /غ ِ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه غیبت و بدگویی کند. غیبت کننده : دِلغِماظ؛ مرد آزمند و غیبت گوی . (منتهی الارب ).
-
نهفته گوی
لغتنامه دهخدا
نهفته گوی . [ ن ُ / ن ِ / ن َ هَُ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) رازگوی . غیب دان : بشر گفت ای نهفته گوی جهان هر کسی را عقیده ای است نهان .نظامی .